من تجربه تقریبا مشابهی دارم. با کسی چند سال در ارتباط بودم و همو می خواستیم با اینکه سطح اقتصادی و فرهنگی ما با هم فرق داشت و از ما پایین تر بودن من دوستش داشتم. بیشتر از چشام بهش اعتماد داشتم. وقتی اومد خواستگاری و خانواده من رفتن تحقیق و اینا از بد گفته بودن که سیگار می کشه و تو قهوه خونه تا نصف شب می مونه و قلیون می کشه. من همش سعی داشتم خانوادمو راضی کنم. بعدش رفته بود پسره با پدر و برادرم صحبت کرده بود من نمی دونم ولی پسره گفت منو تهدید کردنو فلان. پدر و برادرمو از چشمم انداخت که همش دروغ میگن. منم زودباور!
خلاصه که آخرا دیگه به جای اینکه از خدا گله کنم که چرا نمیشه، ازش خواستم اگه چیزی هست که به صلاح من نیست بهم نشون بده که بفهمم این آدم مناسب من نیست. و جالبه دقیقا یه هفته بعدش فهمیدم چجور آدمی بوده و من تو این چند سال نشناختمش. اینقدر آدم بدی بود که باورش برام سخت بود ولی الان خدا رو شکر می کنم که فهمیدم و بدبخت نشدم.
به نظرم فقط بسپار به خدا ازش بخواه اگر به صلاحته این وصلت سر بگیره و اگه نه کاری کنه که دستش پیشت رو بشه و از زندگیت بره. در هر حالت هیچکس مثل خانواده آدم نمیشه. درسته من الان دل شکسته ام اما بهتر از یه عمر بدبختیه. کاری نکن که بعدا پشیمون بشی
ببخشید که طولانی شد