یکی از سخت ترین شبها
شب تلخ از راه میرسد
شب سرد و دردناک
شبی که تاریکتر از همیشه است
شبی که حتی نورش برای من تاریک است
شب تلخ میرسد
تو را با لباس های مشکی با لبخندی و ته ریشی که تورا جذابتر میکند
شبی که چشمان عسلی ات برق میزنند و عسلیهایشان از همیشه جذابتر
شبی که دسته گلت را در دست گرفته ایی
و...
میدانی حتی گفتنش سخت است
چه برسد به واقعیتش
شبی که دیگر خودم خودم را نمیشناسم
شبی که طولانی تر از هر شب
شبی که مانند طعم قهوه تلخ است
شبی که کس دیگری در آن چشمان عسلی ات زل میزند و با دیدنش ذوق میکند
شبی که لبخندت با لبخندش
و ضربان قلبت با قلبش یکسان میشوند
شبی ک فاطمه داغون میشود شدیدا
شبی که مثل ذغال قلبش داغ ولی در درونش شبی که من بازیگر خوبی میشوم
چون لبخند میزنم جانم
چون میرقصم
شبی که دلم خونه
شبی که چشام خونه
شبی که درد قلبم تا مغزم میرسه عین یک تیر
شبی که دیگه به وجودم نیازی نیست
شبی که قلبم میسوزد ولی دودش بیرون نمیزند
بلکه در گلویم جمع میشود به بغض سخت
شبی که کلام در آن سخت است
شبی که حس سنگینی کوهی را حس میکنم
بعلهههههه