2777
2789

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

تو بیداری میبینم خانوم کوچولو رفتم تو خونه و درو محکم کوبوندم بهم که بابا پرید تو حیاط -چی شده بهار؟چرا در و این طوری میکوبونی بهم؟ -سلام هیچی -علیک سلام ،ترسوندیم دختر لبخندی روش زدم که از نگرانی در بیاد -باران و اوردین؟ -اره داره بازی میکنه با سرو صدا پریدم تو خونه و باران و بغلش کردم و محکم می بوسیدم -ابجی خفم کردی،ولم کن ،بابااااااااااااااااااا ولش کردم -خوب دلم واست تنگ شده بود خوشگل من -خوب خفم کردی؟اگه من طوریم میشد کی جواب بابا رو میداد؟ جووووووووووووووووووووووووو ون؟

چشام چارتا شد چه زبونی دراورده بود این وروجک به بابا نگاه کردم که داشت می خندید -چه ربطی به بابا داشت؟ رفت رو پای بابا نشست و گفت -اخه من عزیز دل بابام،مگه نه بابایی؟ دیگه داشتم با دهن باز نگاش میکردم -اره عزیز دل بابا ای خدا این نیم وجبیم برای ما ادم شده بود این سپهری از رو نمیرفت هنوزم داشت دنبالم میومدبا سارا داشتیم میخندیدم و راه میرفتیم که سامان یکی از پسرای لات کوچه جلومون و گرفت -به به خانوم خانوما چه عجب ما چشممون به جمال شما روشن شد دست سارا و گرفتم و خواستم از کنارش رد شم که جلومو گرفت -حالا کجا خانومی بودیم در خدمتتون -برو کنار -اگه نرم؟ همون موقع دیدم که سپهری از ماشینش پیاده شد یا خدا این و دیگع کجای دلم بذارم -تورو خدا برو اونور -را نداره جون شوما سپهری-چه خبره اینجا؟ چشام و بستم سامان-به توچه دارم با نامزدم حرف میزنم -ااا،نه بابا نامزد شمان -با اجازه شما مشکلی داری سپهری جدی شد و رو به من و سارا گفت برین تو ماشین بشینین تا من بیام باترس بهش نگاه کردم اروم طوری که فقط سارا بشنوه گفتم -سارا با 1 2 3 من بدو اونم فقط سرشو تکون داد -1 2 3 شروع کردیم به دوییدن همه با تعجب بهمون نگاه میکردن دیگه نفسی واسمون نمونده بود سر کوچه که رسیدم گفتم -سارا ببخشید به خاطرمن توم به دردسر افتادی بغلم کردو گفت -دیگه این حرفارو نزن مراقب خودت باش بهار خیلی نگرانتم سرمو تکون دادم و ازش خدافظی کردم و پریدم و توخونه داشتم از ترس سکته میکردم باید بابا حرف میزدم واین قضیه رو بهش میگفتم -بابا میشه باهاتون حرف بزنم؟ -بگو دخترم؟

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792