تو بیداری میبینم خانوم کوچولو رفتم تو خونه و درو محکم کوبوندم بهم که بابا پرید تو حیاط -چی شده بهار؟چرا در و این طوری میکوبونی بهم؟ -سلام هیچی -علیک سلام ،ترسوندیم دختر لبخندی روش زدم که از نگرانی در بیاد -باران و اوردین؟ -اره داره بازی میکنه با سرو صدا پریدم تو خونه و باران و بغلش کردم و محکم می بوسیدم -ابجی خفم کردی،ولم کن ،بابااااااااااااااااااا ولش کردم -خوب دلم واست تنگ شده بود خوشگل من -خوب خفم کردی؟اگه من طوریم میشد کی جواب بابا رو میداد؟ جووووووووووووووووووووووووو ون؟