🌹🍃
#
مامان دستم را گرفت و تق تق ڪنان مرا برد آنجا ڪه عروس و داماد ایستاده بودند، جلوے عروس و داماد شلوغ بود و همه داشتند خداحافظے میڪردند و مبارک باد میگفتند و من زُل زده بودم به دهانشان ڪه وسطِ آن همه صدا بفهمم دارند چه میگویند...
نوبت ڪه به مامان رسید روسرے اش را صاف ڪرد، دست عروس را صمیمانه فشرد و گفت " به پاے هم پیر بشید الهی"
جمله اش ڪه تمام شد عروس و داماد را توے ذهنم نشاندم روے صندلیِ چوبے یک خانه ے قدیمے ڪه عصا توے دستشان است و چروک هاے ریز و درشت روے صورتشان و از مامان پرسیدم" چرا باید پیرشن؟"
مامان خندید و درحالیڪه هنوز تق تق ڪفش هاش ڪه داشتند مارا به سمت درب خروج هدایت میڪردند توے گوشم بود گفت " به پاے هم پیر بشید یعنے زندگیتون اونقدر دوام داشته باشه ڪه پیرشدن هم رو ببینید" دوباره به لب هاے رژ زده ے مامان نگاه ڪردم و گفتم "مگه همه پیر نمیشن؟" انگار از سوال هام ڪلافه شده باشد گفت "نه خیلے ها هم پیر نمیشن و زندگے از هم دورشون میڪنه" ...
جمله اش ڪه تمام شد گفتم "آهان" و توے خیالات خودم فرو رفتم و از خودم پرسیدم آدم هایے ڪه یک روز عروسیشان را جشن میگیرند لباس هاے زیبا میپوشند و باهم تانگو میرقصند و انگشت ڪیڪے شان را توے دهان هم میگذارند به چه دلیلے از هم دور میشوند جز مرگ و بابابزرگ را به یاد آوردم ڪه وقتے عزیز را از دست داد تنها ماند و غمگین...
و نمیدانستم پشت این دورے ها هزار و یک اتفاق تازه است ڪه گاهے یک سرش میرسد به نفر سومے ڪه معلوم نیست از ڪجا آمده و یک سرش میرسد به ناتوانے در متعهد ماندن، وقت گذاشتن، براے داشتن یک عشق پایدار تلاش ڪردن و تصور اینڪه رسیدن پایان ماجراست و حالا باید آدمها بروند توے پیله ے خودشان و به عشق هاے از دست رفته فڪر ڪنند و حسرت هاے تازه اے بسازند ڪه اصلا چرا ازدواج ڪرده اند...
دنیاے امروز ما نیازمند آدمهاییست ڪه عاشقند و بقول روباه قصه ے شازده ڪوچولو میدانند ارزش گلشان به قدر عمرے ست ڪه برایش گذاشته اند و تا زنده هستند نسبت به چیزے ڪه اهلیش ڪرده اند مسئولند.
دنیاے امروز ما نیازمند آدمهاییست ڪه به پاے هم پیر میشوند
عاشقانه و لطیف
#نازنین_عابدین_پور
📚