سلام بچه ها.من چندسال پیش عروسی کردم .شاید همتون سریع بگین خاطره چند سال پیش چه ربطی به الان داره .ولی آزاردهنده آرین خاطره زندگیمه.
شوهر من قبل از من خواستگاری دختر دایی اش بوده.ایشون خواستگاری همسرم رو که مادرش در واقع با تلفن انجام داده رد کرده .ولی مادرشوهر من همه جا پخش کرده که پسرش خواستگار زهرا(مثلاً)بوده و دختر خانم جواب رد دادن .همسرم این موضوع رو تو خواستگاری و آشنایی نگفت بهم ولی مادرشوهر خیلی خیلی سربسته بهم تو مجلس خواستگاری گفت(در این حد گفت که ما قبل اینجا فقط یک جا رفتیم خواستگاری که اونم برادررزادم بود و خودش رد کرده و ما هم کلا دندونش رو کندیم)خب من و خانوادم هم فکر کردیم یه مسئله کوچکه.من تو دوران عقد اصلا زهرا رو ندیدم ولی شب حنابندونم ایشون اومدن .من متوجه نگاههای همسرم شدم ولی خودم را دلداری دادن که چیزی نیست.ولی اصلا نتونستم با زهرا صمیمی باشم .خیلی باهاش خشک رفتار کردم که بخدا اصلا دست خودم نبود.همسرم فقط یه بار تو عقد برام تعریف کردکه از بچگی از دختر داییش خوشش نیومده و قسمت نشده و قضیه خواستگاریش همه جا پیچیده و بیشتر ناراحت بود که همه میدونم زهرا ردش کرده.من م خب ناخودآگاه بیشتر از خواستگاری حساس شدم..شب حنابندونم وقتی نگاههای همسرم و سردی رفتارش(یا شاید معذب بودنش)رو دیدم خیلی خودمو باختم.اصلا حسی به این اتفاققم نداشتم و فقط خواهرم متوجه حالم شد.باهاش خیلی راحتم و براش قضیه رو گفتم .وای واقعا راه حلی نداشتیم فقط اعصاب اون طفلک هم خورد شد.فردای عروسی وقتی رفتیم آتلیه حتی نمیتونستم یه کلمه با شوهرم حرف بزنم.عکاسمون مدام میگفت چرا اینطوری؟؟بخند ولی واقعا فقط نگاههای همسرم به اون خانم یادم نیومد.تو عروسی که اصل تایپینکمه مادرشوهر م دختر خواهرش رو نینداخته مدام وسط تا با شوهرم برقصه و شوهرم نرقصید زیاد ولی بچه ها فقط نگاهش روی این خانم بود .من ن ن ن عروس بودم بهترین آرایشگاه رفته بودم .اندامک عالی بود حتی نگاهم درست نمیکرد .چرا ما رشوهرم اینقدر بی رحم بود .چرا اینقدر خواهرزادم به نمایش میزاشت؟؟
چرا شوهرم که میدونستم دلش پیش اون خانمه اومد خواستگاری من و هیچی بهم نگفت و اینقدر خودش را با محبت نسبت بهم نشون داد.
من تو. دوران عقد فکر میکردم خوشبخترین زن دنیام و شوهرم خیلی باهام خوب بود چرا شب عروسی باید وقتی من با لباس عروسک میرقصیدم بجای من دختر داییش رو نگاه کنه