خواهرم خیلی وقت پیشا یکی خواستگاری بود که از هر لحاظ خوب بود شغل خوب خانواده خوب پسره بدجور عاشقش بود اوایل خواهرم مشتاق بود یعنی همه این ازدواج رو تموم شده میدونستن .خواهرم خیلی قشنگه
ولی بعد گفت نه من کسی دیگرو دوست دارم وقتی فهمیدیم کیو میگه مادروپدرم پیر شدن پسر خوبی بود ها از اقوام دورمون ولی هیچی نداشت حتی بهش اعتمادم نداشتیم چون خیلی ازموندوربود با کلی دعوا ونفرینپدرم و مادرم که میگفتن ما بزرگتریم میدونیم صلاحتوچرا به حرفمون نمیکنی زنپسرهنشد و همه اقوام تعجب کردن از کارش ..عوضش به پای اون آقا موند و زنش شد و از صفر شروع کرد صدای عشقشون گوش عالموکر کرده بود پسره زنگ میزد خواستگار خواهرمو تهدید میکرد ..حالا خداروکشر دامادمون استخدام شد ولی بعد ۱۵سال هنوز هیچی ندارن و دیشبم به شدت خواهرمو کتک زده طوری که همسایه ها مادرموخبر کردن .(چند بار دیگمبشدت خواهرم و بچه هاشو کتک زده طوری که خواهرم میگفت اشتباه کردم).امشب باخواهرمحرف میزدم میگفت فردا میرم دادخواست طلاق بدم ..من یادمه روزایی که پدرومادرمپیشش التماس و گریه میکردن ولی اون اصلا گوش نمیدادو فقط دعوا راه نینداخته حتی سر قرار میرفت و خیلی کارای دیگه 😞یا مثلا از بس با این شوهرش حرف زده بود. پول تلفن خونه پدرم چند میلیون تو اون زمان اومده بود ..فقط دعا میکنم خدا شوعرشو به راه راست هدایت کنه