سلام من نزدیک ۱۸ ساله ازدواج کردم.از همون اول شوهرم آدم نرمالی نبود میفهمیدم یک جای کار میلنگه ولی چون سنم کم بود مشکلاتشو رو بنا بر ناسازگاری وعدم تفاهم میزاشتم.
تا اینکه ۹ سال بعد ازدواج دقیقا ماه هشت بارداری من شوهرم حالش بد شد رفت تو توهمات وپرخاشگری و....
من نمیدونستم اصلا براچی اینطوره سالها بعد فهمیدم شیشه میزده
خلاصه به پیشنهاد خواهر شوهرم بردیمش تیمارستان
ونگو اینا همش نقشه بوده ومن تا همین چند وقت پیش از همه جا بیخبر.دکتر تشخیص اختلال دوقطبی داده وشوهرم طرفدار خانوادشه کلا زده زیرش که شیشه نمیزنه در صورتی که من با جشمام دیدم.
حالا متوجه شدم تو تیمارستان که روانشناس شرح حال میگیره خانواده شوهرم گفتن من شوهرمو مریض کردم که برم به دوس پسر بازیام برسم
اینو به در وهمسایه اگه جایی کار میکردم به کارفرما هام وهمه جاها هم گفتن.
ضمن اینکه مادرشوهرم هم یک ماه تیمارستان بستری بوده قبلا شوک هم گرفته دردنهایت هم به علت سکته مغزی فوت کرد.
خواهر شوهرکوچکترم خودش تحت نظر دکتر مغز واعصاب بود وخودم یک بار قدیما باهاش رفتم دکتر.دارو میگرفت.
دختر برادر شوهرم هم صرع داره
حالا اینا میخوان مریضیش بندازن گردن من
بماند که چه رنجی کشیدم تو همه ی این سالها وبا شوهرمریض وبدون پول چه گذشت به من وخانواده شوهرم حتی یک زنگ نزدن.
متاسفانه هرکی م حرفاشونو میشنوه باور میکنه وهیچکس از من چیزی نمیپرسه وهمه یک طرفه پیش قاضی میرن.
من اینهمه سال با یک اعصاب وروان زندگی کردم موهای سرم سفید شد روانم نابود شد همه چیزم رفت .
حالا عوض تشکر دنبال پاپوش درست کردن هم هستن
از سلول سلول این خانواده بیشعوری میباره.
نکته:من موقع خواستگاری فقط یک شرط داشتم اونم عدم اعتیاد به مواد وسیگار بود.که اونم نگو شوهرم تفننی هم مواد مصرف میکرده هم سیگار میکشیده
تو جلسه خواستگاری خواهر شوهرم بوده واینو میدونسته وپنهان کرده.
حالا به جای اینکه من معترض باشم اونا طلبکارن
میخوام بدونم میتونن بیماریش بندازن گردن من یا نه؟
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید