2794

دلم توجه مادرمو میخواد

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 218 بازدید

سلام وقت بخیر من ۳۲ سالمه خودم سه تا بچه دارم تو سن ۱۷ ازدواج کردم و۲۰ مادر شدم فقط یه برادر دارم  حس میکنم مادرم مثل مادرای دیگه نیست میدونم هم خودم هم بچه ها مو دوست داره ولی هیچوقت رابطه گرمی باهم نداشتیم من درونگرام ،مادرم تو نوجوانی هیچوقت راجب پریودی باهم صحبت نکرد طوری ک یکسال پریودیمو ازش پنهان کردم ازش خجالت میکشیدم بگم در صورتی که فاصله سنیمون کمه حدود ۲۱ سال هیچوقت تو هیچ زمینه ای راهنماییم نکرد اینم بگم بعضی مادرا تو نوجوانی به بچه سخت میگرفتن مادر من اینجوری نبود در کل رابطه گرمی نداشتیم بیشتر پدرمو دوست داشتم ولی خوب از پدرم هم خجالت میکشیدم باهاش درد دل نمیکردم ولی همیشه حس میکردم پدرم خیلی دوستم داره تا اینکه نامزد کردم باز هم مادرم راهنماییم نکرد حالا از فامیلا که دختر همسن من داشتن از ارتباط و رفتار با شوهر شون برای مادرا تعریف میکردن اونا از مادرم میپرسیدن دحترتو چیزی نمیگه ،مادرم میومد به من میگفت چرا چیزی به من نمیگی مگه من نامادریم با تندی ،من روم نمیشد اصلا رابطه گرمی نداشتیم هیچوقت با من درد دل نمیکرد که بخوام چیزی بگم 

تو مجردی  یه گواشواره و یه پلاک دست و زنجیر داشتم دوتا النگو هم مادرم برای خودش خرید نازک بود ب دستش نمیومد زنعموم گفت بده دخترت ازدواج کرد بهت میده وقتی نامزد شدم بعد مدتی سرویس طلا گرفت برام  شوهرم گفت حالا طلا هاتو باید بدی مادرت مثلا خواستم خودی نشون بدم گفتم چرا بدم مادرم مال خودمه  و همینو وقتی اومدم خونه برای مادرم تعریف کردم کلی دعوام کرد چرا گفتی به پدرم هم گفت باعث شد اونم یکم بهم حرف بزنه ولی اصلا یه تبریک بهم نگفت دلم شکست تا اینکه یه مدت بعدش موقع جشن عقد فامیلای شوهرم برام چندتا النگوی نازک هدیه اوردن شوهرم گفت بریم عوض کنیم یه چیز خوب بگیر تو طلا فروشی نمیخواستم اون دوتا النگوی مادرمو بدم ولی شوهرم که نمیدونست مال مادرمه گفت نمیشه که دو جور باشه همه رو شبیه هم بگیر منم اشتباه کردم و قبول کردم باز کلی مادرم سرزنشم کرد این یادگاریم بود کلی حرف زد گفتم اون طلای خودم بجاش مال تو که آروم شد باز بهم تبریک نگفت باز شکستم اینا تو دلم موند به هیچ کس نگفتم بعد عروسی هم یکبار نگفت چجوری خونه داری کنم شوهر داری کنم آشپزی کنم خودم بودمو خودم موقع بارداری نبود پیشم ییلاق بود جایی که ۲ساعت فاصله داشتیم کلی فامیل گفتن مادرت چرا نمیاد شاید زودتر دردت بگیره ماه اخر ولی اومد تا زایمان پیش ما رسمه مادر تا ۱۰ روز میمونه مادر منم موند ولی همش از زیر کار در میرفت وقتی میدیدم مادرشوهرم چجوری برای دخترش از جون و دل مایه میزاشت دلم میشکست ولی هیچوقت اعتراض نکردم موقع زایمان دوم استراحت مطلق بودم همه فامیل سفارش میکردن برو پیش دخترت تنهاش نزار چون پدرمم فوت کرده بود از نظر روحی هم بهم ریخته بودم میومد خونم بهم سر میزد ولی یکبار یه غذا برام درست نکرد یه جارو نزد موقع زایمان دوم هم اوضاع همین ولی چون میدونستم مادرم کمک نمیده قبل زایمان خودم همه جا رو تمیز کردم که مهمان میاد ابروم نره و مادرمم زیاد کمک نمیداد بارداری سوم ناخواسته بود ولی دیگه پوستم کلفت شد دیگه هیچ توقعی از مادرم نداشتم خودم کارامو میکردم با یه بچه دوساله و پنج ساله طوری بود زنعموم دلش سوخت میگف چرا مادرت کمکت نمیکنه بعد از زایمان هم اصلا اینجوری نبود استراحت کنم خودم بلند میشدم کارامو انجام اینجا هم مادرم ۱۰ روز موند همه ی حرفم اینه اگر نمیخواست کمک بده چرا میومد میموند فقط بخاطر حرف مردم میدیدم عمه هام موقع زایمان دختراشون چطور مثل پروانه دورشون میگردن تو کار خونه و بچه کمک میکنن صادقانه بگم دلم از این محبتا میخواست این رفتارای مادرم همچنان ادامه داره کار داشته باشم کم پیداست ولی جشنی باشه مهمونی باشه سریع خودشو میرسونه بی انصافی نکنم پسرم کلاس دوم بود کرونا اومد کلاس مجازی داشتیم یه نوزاد و یه بچه دوساله داشتم ولی مادرم میومد کمک 

الان ۱۳ سال از ازدواجم گذشته چم وخم زندگی دستم اومد ولی همیشه جای کمبود محبت مادرم تو دلمه وقتی میبینم بقیه مادرا چقدر هوای دختراشونو دارن باهاشون وقت میگذرونن دلم میخواد دختر عمم هم سنمه باهم ازدواج کردیم تعربف میکنه مهمان داره مادرش میاد کمک خونه تکونی مادرش میاد سبزی داره مادرش هست ترشی میخواد بزاره مادرش میاد 

میگم چرا مادر من انقدر نسبت به مک بیتفاوته مثلا یه مهمانی میرن مادرمو خاله هام بعد که خالمو میبینم میپرسه فلان اتفاق افتاد فلانی شد میگم من خبر ندارم میگه مگه مادرت بهت نگفت میگم نه یا تلفنی باهاش صحبت میکنم به ۵ دقیقه نرسیده قطع میکنه بعد که با دختر خالم صحبت میکنم بدش میاد میگه چرا باهاش صحبت میکنی چند بارم وقتی به من زنگ میزد مشغول بودم دختر خالمم مشغول بود الکی زنگ میزد به خالم که دامادم با دخترم کار داره مشغوله بگو قطع کنه یا وضع مالی من یکم از مادرم بهتره یوقت جلوشوهرم یجوری رفتار میکنه انگار من ولخرجم هیچوقت ندیدم جلوی شوهرم پشت من در بیاد 

یا بعد این همه سال یکبار شب یلدا منو دعوت نکرد چند بار خودم زنگ زدم رفتم پیشش دیگه خسته شدم فقط چون مادمه حس وظیفه میکنم که باید دوستش داشته باشم مثلا تو اینستا میبینم کلیپ محبت امیز راجب مادره یا از محبت مادرانه میگه من اکثرشو نمیفهمم چون نچشیدم دلم میخواد اونقدر به دخترم محبت کنم تا مثل من نشه 

ببخشید خیلی طولانی شد پیشنهاد شما چیه رابطمو باهاش کم کنم 






اطلاعات تکمیلی

سن ۳۲ جنسیت زن شغل خانه دار وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاوره و راهنمای خانواده

و اما پیشنهاد من به شما،،،،،انسانها باهم متفاوت هستند،برخی راحت حرف میزنن،برخی در سکوت هستند،برخی احساسات خودشون رو با بوس و بغل کردن نشون میدم برخی اصلا ازشون هیچی تراوش نمیشه و نشون نمیدن،مادر شما در چه خانواده ای بزرگ شده چه گذشته ای داشته و اخلاقیات و روحیاتش چه بوده برای من آشکار نیست،مادر خود را با دیگران مقایسه نکنید،مادرتان را همین گونه که هست بپذیرید و بی قید و شرط دوستش داشته باشید،بنده در نوشته های شما مثل آدمی شدم که وسطه یه میدان ایستاده تا میام جایی را نگاه کنم میگید این بوده،این نبوده،اون مادرش،،این مادرش،،،،اگر نبوده،شما باش،،دوست دارید با مادرتان وقت بگذرانید شما به دیدارش بروید،با او بدون انتظار تاکید میکنم بدون (((((انتظار)))حرف بزنید خیلی آرام و بدن جدال تمام خواسته هایتان را بگویید،افکار خود را بیان کنید،علت را جویا بشید،قطعا مادرتان حرفهایی برای گفتن به شما خواهد داشت،اگر امکانش هست از مادرتان بخواهید برای من پیام بگذارد و پاسخ سوالات و انتظارات شمارا به من منعکس کند.

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید
پرسش ها و پاسخ های مشابه

چگونه مادرمو راضی کنم ؟

پاسخ سلام دوست عزیز اگر تصمیم گرفته اید که با همسرتان وارد رابطه شوید بهتر است قبل این کار با پزشک زنان مشورت کنید تا با معاینه شما و وضعیت بدنیتان راهنمایی لازم را انجام دهند و اگر بعدها هم دچار مشکل زنا...

سلام ممنون میشم کمکم کنید تا حال مادرمو خوب کنم ؟

پاسخ سلام. وقت بخیر تجربه از دست دادن عزیزان و سوگ از پراسترس ترین وقایع زندگی است. افراد احساسات شدید غم، تنهایی، استرس و خشم را تجربه می کنند و بسته به ویژگی های شخصیتی، تجربیات قبلی و میزان دلبستگی به ...