پارسال بعد از کنکور من ازش پرسیدم چیشد قبول شدی ؟ اونم خیلی ریلکس گفت آره پیام نور قبول شدم. گفتم عه به سلامتی...چه رشته ای؟ گفت معلمی. من همونجا یه کم یکه خوردم چون تربیت معلم کلا دانشگاه مجزا داره و پیام نور نداره همچین چیزی رو. ولی دیگه چیزی نگفتم و فقط تبریک گفتم. بعدش کلی ادامه داد و کلاس گذاشت که هیچکس از کلاس ما قبول نشده و همه ترسیدن کنکور بدن و فقط من و دو نفر دیگه قبول شدیم و فلان ....منم فقط با سر تایید کردم و دیگه حرفی نزدم.گذشت تا امسال به جاری بزرگمم همین حرفا رو زده بود منتها با آب و تاب بیشتر. به پدر شوهرم هم گفته بود پیام نور قبول شدم و فلان . ولی تو این مدت ما اصلا کتاب یا نشونی از درس خوندن نمیدیدیم . خلاصه چند روز پیش من یه کتاب نیار داشتم ولی خیلی نایاب بود و از یکی از استادام پرسیدم و گفت فلانی داره این کتاب رو ولی دیگه اینجا تدریس نمیکنه و فقط پیام نور درس میده . منم از چند تا آشنا پرسیدم کجا درس میخونید هیچ کدوم پیام نور شهرمون نبودن... دیگه همین جوری گفتم بذار یه پیامم به جاریم بدم حالا که میگه اونجا درس میخونم شاید واقعا اونجا باشه . حالا یا پیداش میکنه واسم استاده رو یا اگرم دروغ گفته باشه دیگه یه بهانه میاره یا نهایتا جوابمو نمیده منم پیگیر نمیشم دیگه . فقط یه پیام دو سه خطی دادم که اگه میتونی این دفعه که رفتی دانشگاه فلان کتاب رو از فلانی بگیر واسم... یه ربع بعدش زنگ زد و گفت کدوم کتاب رو میخوای؟ گفتم فلان کتاب رو. گفت باشه میگیرم ازش واست. گفتم کی کلاس داری که هماهنگ کنم باهاش؟ گفت هر وقت خواستم برم بهت میگم ... گفتم باشه و قطع کرد. بعدش به استاده زنگ زدم هماهنگ کنم گفت که من به غریبه نمیدم چون امانته کتاب دستم. خودت بیا . دیگه منم دوباره بهش پیام دادم که گفته خودت بیا حالا هر روز که اونجا بودی بگو بیام که معرفیت کنم بهش اگه بازم چیزی خواستم دیگه خودم نخوام بیام. سین کرد و دیگه جواب نداد... چن ساعت بعدش مادرشوهرم زنگ زد که فلانی(برادرشوهرم)زنگ زده گفته چرا به لیلا(جاریم) زنگ زده و مسخرش کرده ... این کجا دانشگاه میره؟ واسه چی زنگ زده بهش و فلان....
در صورتی که من اصلا زنگ نزدم فقط یه پیام دادم اون خودش زنگ زد و با قاطعیت گفت باشه میگیرم واست.
از بعدازظهر همین جوری هنگم که خودش به من زنگ زده بعد خودشم داستان درست کرده ...