امروز ظهر بهش گفتم من ساعت ۴ با همسرم میرم میز تلویزیون بخرم.یهو گفت بمونه میراتت.سرقبرت استفاده کنی.امیدوارم خیر نبینی از وسیله هات و کلیم به منو شوهرم فحش داد.منم رفتم طبقه پایین خونه زنداییم.نشستم پیش اونا تا ساعت ۴ بشه برم.یهو از در اومد تو شروع کرد لگد زدن به من
میزد توسرم میزد تو بدنم.
زنداییمو دخترداییم اومدن جلوشو بگیرن یهو یه چکیده زد توصورت دخترداییم.بعدشروع کرد حرف زدن به اون دونا و فحش دادن بهشون.اونام جوابشو دادن و گفتن به ما حق نداری توهین کنی
شروع کرد به دادددد بیداد
منم هی میزد
تف میکرد توصورتم.یجوری زد توسرم که انگار جمجمم تکون خورد.
دستام سرشده بود.گفت طلاقتو میگیرم.بیچارت میکنم.منم گفتم توروقرااااان نکننن توروقراااان
بعد به هزاد بدبختی ازخونه زدم بیرون رفتم با همسرم مثلا خرید.
توراه انقد گریه کردم نفسم قطع شده بود.
گفتم بذار به داییم پناه ببرم.رفتیم با اون صحبت کنیم اونم رید به من.این یکی داییم رید به من.ببخشید حرف بد میزنم حالم خیلی بده.
خیلی تنهام دارم دق میکنم دارم دققققققق میکنمممممم
خدا ازمادرم نگذره خدا خیرش ندههههههه
امام زمان کنه جنازش سرد بشه توخونه بو کنه از تنهایی بمیرهههههههه
بشکنه اون دستاش که منو زددددد من ۲۴سالمهههه غروری دارمممممم
جاش تو تیمارستانهههه
روزی که برم پشت سرمم نگا نمیکنممممم😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭