2777
2789

جدا شدند دو هفته ای میشه قرار بود آخر هفته ها با مامانم باشم..هفته پیش به بهونه یلدا اجازه نداد برم..این هفته سردی هوا..خیلی ناراحتم..از اون ور هم مامانم خیلی ناراحته....خودمم خیلی دلتنگم..از اون روز تا حالا یک صفحه هم درس نخوندم فقط کتاب دستم می گیرم...مثل بچه ها ناخن می جوم...۱۸ سالمه...بی اجازه هم نمی تونم برم....  

به حباب نگران لب یک رود قسم،و به کوتاهی آن لحظه که شادی گذشت،غصه هم میگذرد......
چرا مامانتو انتخاب نکردی 

دست من نبود..بابام نمیزاره..شرطش برا جدایی این بود که منبا خودش باشم

به حباب نگران لب یک رود قسم،و به کوتاهی آن لحظه که شادی گذشت،غصه هم میگذرد......

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

یوشکی ببینش یا بگو بیاد مدرسع ات

بفهمه رفتم دیدن مادرم خیلی عصبی میشه..الان امتحانامون شروع شده مدرسه نمیرم

به حباب نگران لب یک رود قسم،و به کوتاهی آن لحظه که شادی گذشت،غصه هم میگذرد......
چرا جدا سدن چند سالشونه

اختلاف فرهنگی..یه داداش ۲۶ ساله دارم...سن شون بالاست تا حالا هم بخاطر من تحمل کرده...بابام عربه مامانم تهرانی

به حباب نگران لب یک رود قسم،و به کوتاهی آن لحظه که شادی گذشت،غصه هم میگذرد......
نزار بفهمه یا تصویری بزنگ باهاس بحرف بعدا یه جوری مادرتو میببنی

مادربزرگم خونه مونه...ولی اون چیزی نمیگه...مامانم میگه جلوی اون به من زنگ نزن...

مامانم قراره بره ترکیه زندگی کنه...دایی هام دارن کارهای رفتنش رو می کنند

به حباب نگران لب یک رود قسم،و به کوتاهی آن لحظه که شادی گذشت،غصه هم میگذرد......
مادربزرگم خونه مونه...ولی اون چیزی نمیگه...مامانم میگه جلوی اون به من زنگ نزن... مامانم قراره بره ت ...

اخ اخ وقت نداری بگو مخام برم خونه رفیقم یا بیاد خونه رفیقت ببینش

بیزارم ازت زندگی..... 
اخ اخ وقت نداری بگو مخام برم خونه رفیقم یا بیاد خونه رفیقت ببینش

می تونم بی اجازه برم ولی بفهمه روزگارم سیاهه...خیلی دلتنگ مادرمم.امشب مادربزرگم خیلی باهاش صحبت کرد الکی بهونه درس و امتحان و سردی هوا و هزار کوفت دیگه رو میاره

به حباب نگران لب یک رود قسم،و به کوتاهی آن لحظه که شادی گذشت،غصه هم میگذرد......
داداشت چی اونم دلش برای مادرت تنگ شد ولی برو ببینش یه جای قرار بزار یع چن دقیقع نمیفهمه بابات

اون ازدواج کرده .تبریز زندگی میکنه..فردا هر چی میخاد بشه می رم مامانم رو می بینم..بیچاره مامانم از غصه دق میکنه...

به حباب نگران لب یک رود قسم،و به کوتاهی آن لحظه که شادی گذشت،غصه هم میگذرد......
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792