جدا شدند دو هفته ای میشه قرار بود آخر هفته ها با مامانم باشم..هفته پیش به بهونه یلدا اجازه نداد برم..این هفته سردی هوا..خیلی ناراحتم..از اون ور هم مامانم خیلی ناراحته....خودمم خیلی دلتنگم..از اون روز تا حالا یک صفحه هم درس نخوندم فقط کتاب دستم می گیرم...مثل بچه ها ناخن می جوم...۱۸ سالمه...بی اجازه هم نمی تونم برم....
به حباب نگران لب یک رود قسم،و به کوتاهی آن لحظه که شادی گذشت،غصه هم میگذرد......
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
اخ اخ وقت نداری بگو مخام برم خونه رفیقم یا بیاد خونه رفیقت ببینش
می تونم بی اجازه برم ولی بفهمه روزگارم سیاهه...خیلی دلتنگ مادرمم.امشب مادربزرگم خیلی باهاش صحبت کرد الکی بهونه درس و امتحان و سردی هوا و هزار کوفت دیگه رو میاره
به حباب نگران لب یک رود قسم،و به کوتاهی آن لحظه که شادی گذشت،غصه هم میگذرد......