توی آشپزخونه بودم مشغول کار
تابستون بود
یهو دیدم خیس عرق شدم عرق سرد
چشام سیاهی رفت
پاهام بی حس شد
افت شدید فشار
خودمو هر جوری بود ب وسط سالن خونه رسوندم
رفتم سراغ پنجره بازش کردم ه
خرما روی میز بود درازکش رفتم سمتش شیشه روی میز افتاد خرما ورداشتم خوردم دراز کشیدم
پاهامو گذاشتم روی دیوار خون به مغزم برسه
خداروشکر حالم خوب شد
ولی واقعا لحظه جون دادنمو دیدم
چقدر سخته کسانی که تنها هستن و کسی نیست اینجور مواقع به دادشون برسه
بعد از اون جریان همیشه هر جا میرم شکلات یا قند همراهم توی جیبم میزارم