اینجا مینویسم تا همیشه یادم بمونه
از دیشب بهش گفتم مامانی زود بخواب فردا میریم مهد کودک 😁
صبح ساعت ۶:۴۰ بود تشنه اش بود آب میخواست بهش گفتم بیدار شو بریم مهد کودک 😍
انقدر بلند بلند خندید و ذوق زده شد که حد نداشت. رفتیم پایین تا آماده بشیم (خونمون دوبلکسه اتاقا بالاست) . دست و صورتشو شستم و صبحونه خوردیم دوتایی. واسه مهدش لقمه کره و پنیر و گردو و دوتا خرما گذاشتم لیوانش و ی بطری کوچولو آب. یادم رفت میوه بذارم🤭. بعدم آماده اش کردم و موقع لباس پوشوندنش ازش فیلم گرفتم . فیلمش خیلی بامزه شد کلی ادا دراورد😅. توی راهم ازش فیلم گرفتم با اون کوله کوچولوش 😍😍😍😍😍 عکس یادم رفت😅
سوار تاکسی شدیم و رفتیم به سمت مهد
کفشامونو درآوردیم و وارد مهد شدیم . اول موقع وارد شدن تب همه بچه ها رو میگرفتن . یزدان رفت پیش بچه ها و مشغول بازی شد . از اونجایی که ما زودتر از ۸ رفته بودیم مربیا نیومده بودن . مربیا که اومدن یزدان با هاشون دست داد و یکیشون رو بغل کرد . که همون خانم هم مربیش بود . چقدر از طرز برخورد یزدان خوشش اومده بود😍همش میگفت خیلی بچه قشنگیه.
اولش فکر کرده بود دختره😅.
کارای ثبت نام رو انجام دادم و ی سری هزینه واسه کتاب و لوازمشون دادم . نیم ساعتی اونجا بودم و شلوارش رو با ی شلوار راحت عوض کردم .
بهم گفتن اگه بخوای اینجا بمونی و بچت تو رو زیاد ببینه به اینجا موندنت عادت میکنه. پس واسش بهتره که شما بری خونه . جالب اینجاست که خودش همش میگفت تو برو من اینجا بازی کنم😂😂
با کلی استرس دل کندم و اومدم .😬
از مربیش هم کارایی که انجام میدن رو پرسیدم .
نقاشی و خمیر بازی و سفال و کاردستی با کاغذرنگی. دست ورزی و کلی بازی همینطوری 😄
کلاساشونم دوربین دوربین داشت . محیط بازیشون خوب بود ولی کلا مهد کوچیکی هست .
اینم بمونه یادگار از اولین روز مهد پسر کوچولوم.