حالم بده دلم خیلی شکست
دوستان من فامیلای مامانم اومده بودن خونه مامانم بعد هم کمک دست مامانم اینا بودم این چندروز هم دخترا فامیل که دوستیم و.. هم بودن بعد من سه روز موندم اینجا قراربود من هردوخانواده و برا شب یلدا دعوت کنم ولی خب مامانم مهمان اومد و خانواده شوهرمم همینطور
بعد دیگه من موندم خونه مامانم هرچی به همسرم میگفتم بیا اینجا یچیزی بخور میگفت تا بیام دیر میشه خستمم هست از سرکار بیام پس بیرون یچیزی میخورم یا میرم خونه مامانم حتی بهش گفتم بیام یچیزی درست کنم برات گفت ن عزیزم نمیخاد بچه که نیستم خلاصه منم قبول کردم