اره شده.همین الان تو همین وضعم.میدونی انفجارش زمانیه که تا این حد متنفری ازون افراد ولی اونا خانوادتن ومجبوری داری باهاشون زندگی میکنی و هرروز وجودشون وریخت نحسشونو تحمل میکنی.
ادم که کاری نمیتونه بکنه.به قولی توخوری حرص میخوره و فشار واسیب هاش به خودشه.منکه نه راه پس دارم نه میش میترسم اخر زورم نرسه بزنم خودمو بکشم بلکه راحت بشم.حتی دلم نمیخواد بیان سر قبرم.مجبوری دارم تحملشون میکنم. دلم میخواد ازدواج کنم برم ببینم اصلا چند سال هم نیام سراغشون اصلا دلم واسشون تنگ میشه یانه.در این حدم من