حدود دو سال پیش با یه پسری از اقوام اشنا شدم و با اجازه ی مامانم با هم در ارتباط بودیم
اما مامانم از جزییات رابطمون خبر نداشت
ما باهم بیرون میرفتیم، اگه کاری داشتم اون برام انجام میداد، اگه مشکلی داشتم اولین نفر به اون میگفتم، خلاصه که اون شد پدرم، مادرم، برادرم، بهترین دوستم...با گریه هام گریه میکرد، با خنده هام میخندید....
از قبل تایپ نکردم، صبور باشید