دیشب اومدیم خونه ی مامانم امشبم خونه ی مادرشوهرم دعوتیم دیگه گفتیم اینجا نهار بخوریم بریم،بعد بابام داشت کیفمو درست میکرد شوهرم هم هی گفت اینجاش ن اونجاش بعد بابام کیفو کشید گفت یه دیقه صبرکن بده من کیفو ،بعد منم خندیدم شوهرم بهش شدیدا برخورد گفت بابات توهین کرده به من مگه من بچم من دیگه پامو توخونتون نمیزارم و فلان