همسر سابقم یماه اول ازدواجش خوش و خرم بود خیلی دلم میشکست حتی زبونم لال کفر میگفتم و حق خودمو بعد اونهمه عذاب و سختی و ...خوشبختی میدیدم و حق اونو بدبختی،دنبال عدالت خدا بودم به دوهفته نکشید که خبرش به گوشم رسید که به چه مشکلاتی گرفتاره و همش تظاهره اونموقع داغ بودم الان که پخته تر شدم دیگه نمیخام بدبختیشو طرز فکرم کلا عوض شد ولی چون به خدا واگذارش کردم خدا با اون طرفه
یکی اذیتم کرد به ربع ساعت نکشیده جواب اذیتشو جور دیگه گرفت خودش متوجه شد زنگ زد بهم گفت و ازم معذرت خواست
سالها پیش بعد جداییم یکی از اقوام پشتم حرف زد طلاقو بد میدونست میگفت طلاق خط قرمزمه خیلی دلم شکست و واگذار کردم ب خدا خودش ۳تا دختر داره هر سه تاش پشت سر هم طلاق گرفتن
و ..... زیاده عزیزم