الآن حالش خوبه ، فردا وقت دکتر داره ، خیلی ناراحتم ، هیچ کس رو ندارم باهاش درد و دل کنم ، هر دو زندگی سختی داشتیم ، چیزی که بیشتر اذیتم میکنه اینه که یاد حرف و فشارهایی که مادرشوهرم بهش وارد می کرد میفتم خیلی هیلی ناراحت میشم ، مادرشوهرم با کارهاش ما رو به جون هم می انداخت بعد زنگ میزد به مادرم همه تقصیرها رو می انداخت گردن من
بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش! پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم میخوای شروع کن.
ماردم ناف بریده پسردایی اش بوده بعد که بزرگ میشه داییش میگه مادرم خیلی بی حیاست نمی گیرمش تا اینکه پدرم که تو مکانیکی کار میکرده تو یه سانحه پاش از زانو قطع میشه بعد پدربزرگم پشیمون میشه
ولی این بار مادرم کوتاه نمی اومده ، برعکس خانواده اش به زور می خواستن با پسرداییش ازدواج کنه ، تا اینکه پدرم خودش واسطه میفرسته و میگه اگه قصدش زندگی کردن بگه و اگر هم نمی خوادش حرف دلش رو بگه ، بعد ازدواج می کنن بعد از ازدواج متوجه اخلاق گند پدرم میشه
پدرم زبونی داره که عین آتیشه ، هنوزم که هنوزه گاهی که میرم خونه پدری با حرفاش منو به گریه میندازه ، تا اینکه من به دنیا میام و مجبور میشه بسوزه و بسازه ، خیلی خیلی سختی کشیده ، ما رو به دندون گرفته و بزرگمون کرده ، من هم که نه تو خونه پدری روزگار خوشی داشتم نه خونه شوهر
یعنی مادرت ک با بابات ازدواج کرده پاش قطع بوده ؟ مادرت دوست داشته پدرتو ؟
آره ، بعد از اینکه پدرم معلول میشه باهاش ازدواج میکنه ، خودش که میگه به زور شوهرم دادنو مجبور شدم ولی علی رغم همه اذیت هاش باز پدرم رو دوست داره ، حیف که پدرم نمی فهمه و قدرش رو نمی دونه