سلام دوستان دیروز من رفتم خونه مامانم قرار شد شوهرم برگرده باهم بریم خرید از اونور زنگ زد چیا میخای بگیری گفتم ساک و کفش و خرت و پرت گفت اوکی حاضر شو میام اومد رفتم سوار شدم گفتم بریم خونه لباساتو عوض کن تا بریم بیرون دیدم رفتیم خونه گفت خستم نمیریم گفتم وا چرا خو دیدم بهانه کرد گفت تو که هرروز با مامانت بیرونی خریداتو میکردی بچه ها من اصلا گاهی اوقات مامانم خرید داره باهاش میرم تنها هم که بدش میاد میگه بیرون میخورنت😕😕خیلی بیشعور بعد دیدم رفت گرفت خوابید دوساعت بعد بیدار شد دیدم میگه برو چایی دم کن نرفتم زنگ زد به دوستش گپ میزدن وسط حرف زدن بشکن زد برو چایی بزار گفتم کوفت کثافت مگه گارسونی چیزیم هستید بقیشو بگم !