بااینکه کلا هیچکاری برام نکردن و هیچ مناسبتی انجام ندادن برام
هیچوقت پشت سرشون بد نگفتم حتی جلو شوهرم
میرقتم و میومدم و کاملا بی حاشیه
ولی مادرشوهرم هی پشت سر جلو شوهرم میگفت اینجور عروسی نمیخواسته و زنت فلان و فلانه و باعث ناراحتی و اختلاف شد بارها ...
به اندازه ای که تا پای طلاق رفتیم انقدر دلسرد شدیم ...
و بعد اشتی کردیم
تو اون دوره خانوادش هیچ تماسی نداشتن و پیش قدم نشدن و تازه بلاکمم کردن ! بااینکه هیچکاری نداشتم من بهشون
حالا چندوقته اشتی کردم شوهرم میگه با خانواده ها رفت و امد کنیم گفتم نه
من حوصله خاله زنک بازی ندارم
هروقت یاد گرفتی دهن بین نباشی بعد ؛من عجله ای ندارم
ولی اصلا دلم نمیخواد برم خونشون ...
میدونم که نمیتونم دیگه بهشون اعتماد کنم و حرفی بزنم و حتی دلم نمیخواد خونشون یه لیوان اب بزنم ...
باید انقدر نرم تا دعوت بشم ؟
یا اگ شوهرم گفت بگم من بی دعوت جایی نمیام ؟