سلام دوستان
بنده حدودا يكسال و ٤ ماهه از همسرم جدا شدم.(البته بصورت توافقي).. همسر سابقم تقريبا دو ماهه پيش با من تماس گرفتن و ابراز پشيماني كردن و خواستن مجددا به زندگيمون برگرديم.. با كلي صحبت و مراوده نتيجه نداد و من قاطعانه جواب منفي به ايشون دادم.
.راستش تقريبا ٢ روز پيش پدر شوهر سابقم كه مديركل يك سازمان مهم دولتي در تهران هستن و بسيار مرد پخته و باسواد و باايمانيهستن با من تماس گرفتن. نزديك به ٢ ساعت با من صحبت كردن كه متقاعد بشم به زندگيمون برگردم .. مستقيما به ايشون پاسخ منفي ندادم صرفا بخاطر جايگاهي كه ايشون دارن نخواستم حرفي بزنم كه باعث كدورت و بي احترامي بشه.. اما موضوعات و بحث هاي قبلي رو كمي پيش كشيدم. حرفاشون خيلي منطقي بود( ايشون شديدا آدم مذهبي هستن)اون لحظه كمي دلم آروم شد.. اما باز دلشوره و استرس گرفتم.. راستش كمي تو رودروايسي افتادم!!!!!! اما عميقا هيچ حسي به همسر سابقم ندارم و خيلي دلشكستم.💔. و از مادر شوهر و خواهر شوهرم عصبانيم..هنوز زخماي اونا رو تنمه و التيام پيدا نكرده.. در تاپيك هاي قبليم اشاره كردم كه همسرم مرد خوبي بود اما تحت تاثير حرفهاي مادر و خواهرش و البته كمي لجبازي هاي من تن به جدايي داديم.. الان واقعا كلافم..امشب كلي گريه كردم كه چرا كارمون به اينجا كشيد..خاطرات خوب زندگيمون رو مرور كردم.. عكسا و فيلم هاي قديمي رو زير و رو كردم..الان بين دوراهي قرار دارم.. بين بازگشت به زندگي قبلي كه خيلي حرمت ها شكسته شده و دل كندن از همه اونا.. شما بوديد چيكار ميكرديد؟؟ توروخدا نظر بديد🙏🙏پدرشوهرم خيييلي به من دلگرمي داد.. اينقدر دخترم دخترم گفت كه دلم كلي ريخت..(ايشون با تماسشون واقعا منو غافلگير كردن)
اما دلم ديگه با همسرم نيست.. و اينكه اينروزا خواستگارم دارم.. اما همرو الكي رد ميكنم..چند ماهي هم هست كه در آرامش كامل بسر ميبرم..چيكار كنم؟؟