من الان ۳ ساله و خورده ای عقدم ...تازگیا برادر همسرم که دوسال بزرگتره عقد کرده حدود ۴ ماهه ...از همونموقع رفتار مادرشوهرم بد شد نکه بگم خوب بود من کاریش نداشتم توقعی نداشتم اونم کاری نداشت یخ بود کلا ...از روز اول عقد اونا یکسره شروع کردن مقایسه کردن و برای اون سنگ تموم گذاشتن مثلا از شوهر میپرسیدن پاگشا چی خریدی میرفتن بیشترشو میخریدن منم برای اینکه نگن حسادت میکنه هیچی نگفتم شوهرمم چیزی میگفت میگفتن مقایسه نکن و دیگه چیزی بهش نگفتن و شروع کردن مخفی کاری!...هر روز هروز میگفتن باید کمک کنیم فلانی (برادرشوهرم)زنشو ببره ...توقع داشتن شوهر من بره کمک اون در حالیکه خدا شاهده هیچی کمک ما نکردن دریغ از هل پوچ خودمون موندیم برین کمک اون!!حالا اینا مهن نیست هستین بقیه اش رو بگم ؟
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
تو این چند وقته همش دغدغه مادرشوهرم این بود که اره ما به مادر فلانی(اون عروسش)قول دادیم زیر یک سال ببریم باید برم صحبت کنم ازش معدرت خواهی کنم و بگم شاید نشه تا اخرسال ببریم .اوضاع زندگی اون عروسش خیلی داغونه و حتی پول جهازم نداره و قرار نیست جهاز بیاره و هنزمان ۳ تا خواهر عقد بستن و مادرش گفته من جهاز نمیدم اما عروسی میخوام برای دخترام اینام قبول کردن ...اینارو گفتم که شرایط رو بدونید ...مامان من یه روز بهش زنگ زد که ایتگنا خیلی وقته عقد بسته ان یه فکر کنیم ما بزرگترا که مادرشوهرم گفته اونا مستقلن و من خبر ندارم!!!حالا صحبت میکنم و زنگ میزنم !!!!که زنگ نزد بعدم طلبکار شد که ها چیه چی شد الان زنگ زده ...حالا دو ماه بود ما نرفته بودیم خونشون و شوهرمم پیش ما بود حالا که رفتیم نگو اون عروسش دعوت بود اما به ما نگفت من وقتی رفتم فهنیدم جون داشت جارو میکشید فقط به ما گفت بمونید یه قابلمه هم برای شما بذارم ما همگفتیم نه پسرشم زنگ زد غدا رو پرسید منم همونجا فهمیدم اما به ما نگفت بمونید اونم هست ما اومدیم بیرون من ازش تشکر کردم و خداحافظی کردم اصلا جوابنو نداد !!!!واقعا نمیدونم با اینا چکار کنم باور کنید من نه توقعی کردم ازش نه باری بودم رو دوشش ....شوهرمم تنها پسرشه که به فکرشه و بی سر صدا و آرومه اما نمیدونم جرا اینجور میکنن با ما
بخاطر اینکه این دوتا برادر باهم شروع کردن خونه ساختن اونم شوهر من دلش سوخت وگرنه ما همون سال اول میتونستیم خونه بگیریم و بریم اما گفت داداشم گناه داره تا زن نگرفته یه خونه داشته باشه که تا زن گرفت بدبختی ما شروع شد سر خونه هر روز یه بساط داریم