2777
2789

یه داستان و یه تجربه ... امیدوارم با خواندن داستان من صبرتون بیشتر بشه. سال 82 که زلزله بم شد، من دانشجوی پرستاری بودم. صبح که رفتم دانشگاه تا شب خبر از هیچی نداشتم. وقتی اومدم خونه مادرم گریه میکرد و گفت بم زیر و رو شده و خیلی مجروحین را آوردن اصفهان. یه بیمارستان نزدیک خونه ما را هم اعلام کرده بود. من لباس هام را نکنده بودم زدم بیرون برای کمک. مادرم گفت هر کاری از دستت بر میاد انجام بده



یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

تو بیمارستان تا توی راهروها بیمار خوابونده بودند. یکی از پرستاران به من گفت بیا کنار این دختر بمون همراه نداره، یه دختر 8 ساله بود که پاس شکسته بود و بعلت ترسی که از زلزله دیده بود فقط گریه میکرد. تب شدید داشت . اون شب اول تا صبح تو تب سوخت و البته تا اونجایی که میشد با پاشوره و داره کمکش کردیم. اما خدا را شکر اعضای خانواده ش سالم بودند و مادرش دو روز بعد اومد پیشش

چون همراهش پیدا نشد من همراه ثابت شبهاش شدم و کم کم با هم دوست شدیم. اوایل خیلی حرف نمی‌زد انگار از فشار زلزله یه چیزایی یادش رفته بود که ده روز از زلزله گذشته از بیمارستان به من زنگ زدند که رویا فریاد میزنه و تو را میخواد. من کلاسها را پیچوندم و خودم را گذاشتم بیمارستان

به روز رسانیم وقت سزارین داشت بخاطر فشار زیاد طبیعی زایید 

بزا خووو

بنی آدم رو اعصاب یکدیگرن 😐                                               نظرات من به شما مربوط نیس حوصله ی دعوا ندارم اگه مخالفی ریپلای نکن هموطن🖐
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز