برامون مهمون اومد ی چن روزی خونمون هستن ،بعد ی آقایی هرچی من میگم میگ اوک
رفته بودم نونوایی برا امشب نون بگیرم چندتایی مونده بود تا نوبت من بعد ایشونم اومد پیش من وایستاد هی ب پدرم میگفت وایستیم اینجا تا مریم خانوم نونارو بگیره بعد باهم بریم برای کپی سوالا
بعد ت ماشین بودیم گفتم اع اینجا قهوه و بستنی و اینا میفروشن بیرونیه و فلان
بعد اون هی اصرار داشت ک بریم ی جا بخوریم آخرررشم مارو برد جنگل ت آلاچیق کلی نسکافه و اینا دعوتمون کرد بعد هی هم داشت ت راه برام توضیح میداد ک بستنی بخاطر سردی هوا خوب نیس و این حرفا😑
بعد تازه کاری کرد همه رفتن ت ماشین بابام منو مادرش آوورد ت ماشین خودش
اینا عادیه یا من برام خیلی عجیبه