یادمه وقتی بچه م کوچیک بود
یکبار صبح بچه بیدار شد
من از فرط خستگی داغون بودم
همراش بیدار شدم اومدم تو هال رو مبل دراز کشیدم
چشمام رفت رو هم شاید چند دقبقه شد پشت سرش رفتم تو اتاق دیدم کل زندگیم به گند پی پی کشیده شده
از همون تو رختخواب پی پی کرده بود
بعد نمی دونم دست کرده بود تو پوشکش یا چی
پتو بزرگمون کثیف
موکت اتاق
قالیچه اتاقش
یعنی شانس نداشتم حتی چند دقیقه چشمام رو هم باشه
بعدش چندساعت درگیر تمیز کاری و اعصاب خردی بودم
یعنی صبح زود بیدار میشدد همراهش باید عین فشنگ از رختخواب میپریدی بیرون تا زندگی به گند کشیده نشه
الانم بعد سالها هنوز خوابش برام معضله
دشمن خوابه