2777
2789
عنوان

پسرم خیییلی خجالتیه 😭 کمک

1042 بازدید | 26 پست

با کلی ذوق امروز بردمش کلاس ژیمناستیک ثبت نامش کنم ۳ سالشه ولی مثل کنه چسبیده بود بمن و ولم نمیکرد و نمیرفت ورزش کنه با بچه ها 

و هی گریه میکرد که نمیخوام بمونم بریم

کلا همیشه اینجوریه خیلییی خجالتیه خیلی ناراحتم نمیدونم چیکار کنم خوب بشه خیلی نگرانشم که در اینده اذیت میشه اگه اینطوری بمونه

حتی مهد هم بردمش همین بود

از همه بچه ها خجالتی تر و میرفت یه گوشه مینشست ولی بچه های دیگه باهم بگو بخند میکردن و بازی میکردن

همش از دستش حرص میخورم

چیکار کنم خوب بشهه😭🥺 خیلی دیگه دارم اذیت میشم 


از بعضی اتفاقا که بگذری ، دیگه نه چیزی قشنگه نه سخت! مثل مرگ یه عزیز … 🖤😞 دلتنگتم بابای مهربونم الهی دورت بگردم دارم میمیرم از غم نبودنت خدا به دلمون صبر بده خیلی سخته نبودت خیلیییی😭😭😭

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

نباید میموندی میشش یکی دوبار تنها بمونه به نظرم اوکی میشه

پیش مشاور برو ب نظرم اگه تغیییر نکرد

شازده کوچولو به حرفش ادامه داد : « شماها خیلی زیبایید اما تو خالی هستید برای شما نمی شود مرد البته مطمئناً گل من هم از نگاه یک رهگذر عادی ،شبیه شماست؛ اما برای من او خیلی مهمتر از همه ی شماست،به خاطر اینکه او تنها گلی است که به او آب داده ام،تنها گلی که او را در زیر حباب شیشه ای قرار داده ام ،تنها گلی که برایش حفاظی درست کرده ام،تنها گلی که کرمهای روی آن را کشته ام البته به جز دو یا سه کرمی که برایش تبدیل به پروانه شوند او تنها گلی است که به غرولندها یا خودستاییها،یا گهگاه سکوت او گوش داده ام. به خاطر اینکه او گل سرخ من است.🧸🫀

ب نظرم تا حدودی تو این سن طبیعیه ،،،خودت هم باهاش برو کنار دوستاش بدون توجه ب پسرت شروع کن حرف بزن و ازشون سوال کن ،،،و بعد وارد بازی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنشبدون زور و تحمیل  

 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

پسر کوچک من هم تا زمانی که مهد نرفته بود خجالتی بود، بعد خوب شد. به جز مهد، من سعی می کردم آخر هفته ها مهمون به خصوص بچه دار دعوت کنم. الان خیلی خوب شده و حتی با بزرگسالان هم راحت هست و سر صحبت را باز می کنه.

 به یـــــزدان که گـــــر ما خرد داشتیم/ کجا این سرانجام بد داشتیم 

منم همیشه خجالتی بودم 

حرف زدنش در چ حده؟ 

اگر ایران بجز ویرانسرا نیست/من این ویرانسرا را دوست دارم.اگر تاریخ ما افسانه رنگ است/من این افسانه‌ها را دوست دارم.نوای نای ما گر جانگداز است/من این نای و نوا را دوست دارم.اگر آب و هوایش دلنشین نیست/من این آب و هوا را دوست دارم.به شوق خار صحراهای خشکش/من این فرسوده پا را دوست دارم‌من این دلکش زمین را خواهم از جان/ من این روشن سما را دوست دارم.اگر بر من ز ایرانی رود زور/من این زور آزما را دوست دارم.اگر آلوده دامانید، اگر پاک/من، ای مردم، شما را دوست دارم

سرزنشش نکنی یه وقت یا مثلا جوری که فکر کنه فرق میکنه.

خب طبیعیه همیشه باهات بوده از بقیه فراریه. کوچیکه. تو جمع کم کم فاصلتو بیشتر کن یا تشویق کن صحبت کنه. اما ازش دور نشو بطور کامل.  کم کم باید جلو بری یهو ببری کلاس بیشتر میترسه. اول باید آمادش کنی تو جمع های کوچیکتر. تو گروه دوستای فامیلی اینا یکم سرزبون دارتر شه و یکم ازت فاصلش بیشتر شه بعد که موفقیت رو دیدی برای جمع های بزرگتر اقدام کنی بنظرم

به نقل از آیت الله العظمی اراکی: زمانی در ایران هر جا آتش روشن میکردند مردم برای بردن زغال گداخته و روشن کردن کرسی، تنور یا منقل به آنجا میرفتند در ماه خداییِ محرم، در نزدیکی خانه یک زن بدکاره، هیئتی به پا شده بود. زن هم برای بردن آتش به محل رفت و سوال کرد زیر دیگتان روشن است؟ آتش میخواهم.  گفتند بله برو بردار. زن سمت دیگ رفت، و دید آتش خاموش شده خم شد و به هیزمها فوت کرد. مقداری از خاکستر به چشمش پاشید اما ادامه داد تا جایی که هیزمها دوباره روشن شدند. همان اندازه که میخواست برداشت و رفت.اما...همان شب خوابی دید . او دید چند نفر به گردن،دستهاو پاهایش غل و زنجیر بسته و میبرند تا عذابش کنند و هرچه فریاد میزد شما را به خدا ولم کنید کسی گوش نمیداد . زن،بانویی دید که از دور به آنها نزدیک میشد. مأمورهای عذاب با دیدن بانو زنجیرها را رها کردند. بانوی بزرگوار ایستادند و فرمودند چرا میبردیش. گفتند چون بدکاره و فاسد است . بانو گفت نههه... او نگذاشت آش نذری مجلس حسینم خراب شود ... دیگ را روشن نگهداشت. او بخاطر حسینم چشمهایش اذیت شد بخاطر حسین من رهایش کنید ....زن با ترس بسیاری وحشت زده از خواب بیدار شد و مدام با گریه و زاری از حضرت مادر، زهرای اطهر علیهاالسلام، کمک میخواست تا یاریش کند برای پاکدامنی.او همان زن انگشت نمای شهر، توبه کرد و با یاری حضرت زنی مومنه شد تا جایی که هر زمان و هر کجا روضه ای برای حضرت ارباب به پا میشد دنبالش میرفتند و او را دعوت میکردند.  و با اولین جمله روضه خوان " السلام علیک یا ابا عبدالله" زن به شدت گریه میکرد و شیون جانسوزش بلند میشد  جون و زندگیم فدات یا حضرت حسین علیه السلام که در ❤ خدایی و رضای تو رضای پروردگارمه   تو بحث کردن دانش و ادب مهمه
نباید میموندی میشش یکی دوبار تنها بمونه به نظرم اوکی میشه پیش مشاور برو ب نظرم اگه تغیییر نکرد

دستاشو گرفته بود گردنم ولم نمیکرد اصلا

از بعضی اتفاقا که بگذری ، دیگه نه چیزی قشنگه نه سخت! مثل مرگ یه عزیز … 🖤😞 دلتنگتم بابای مهربونم الهی دورت بگردم دارم میمیرم از غم نبودنت خدا به دلمون صبر بده خیلی سخته نبودت خیلیییی😭😭😭
سرزنشش نکنی یه وقت یا مثلا جوری که فکر کنه فرق میکنه. خب طبیعیه همیشه باهات بوده از بقیه فراریه. کو ...

ممنون عزیزم

ولی واقعا گاهی از دستش خیلی عصبی میشم 

از بعضی اتفاقا که بگذری ، دیگه نه چیزی قشنگه نه سخت! مثل مرگ یه عزیز … 🖤😞 دلتنگتم بابای مهربونم الهی دورت بگردم دارم میمیرم از غم نبودنت خدا به دلمون صبر بده خیلی سخته نبودت خیلیییی😭😭😭
منم همیشه خجالتی بودم  حرف زدنش در چ حده؟

تو خونه خوب حرف میزنه ولی با بقیه اصلا حرف نمیزنه حتی ازش میپرسن اسمت چیه همونم نمیگه از بس خجالت میکشه یعنی دیگه خیلی دارم اذیت میشم 

از بعضی اتفاقا که بگذری ، دیگه نه چیزی قشنگه نه سخت! مثل مرگ یه عزیز … 🖤😞 دلتنگتم بابای مهربونم الهی دورت بگردم دارم میمیرم از غم نبودنت خدا به دلمون صبر بده خیلی سخته نبودت خیلیییی😭😭😭
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز