سلام بچه ها خوبید؟ از زیادی خوب بودنم دلم گرفته
یه ماه پیش خواهر شوهرم سرش میخوره به روشویی و بیهوش میشه و یکم خون میاد میبرنش دکتر و سرم میزنن میگن افت فشار بوده دو تا بچه کوچیک هم داره
مادر و پدر همسرمم شهرستان بودن این جا نبودن که مراقبت کنن از دخترشون
من تا شنیدم پیام دادم حالش و پرسیدم اونم تو پیام دادنامون گفت که خیلی دلش داداشش و میخواد یعنی شوهر من و.
بماند که چقدر حسادت کردم دلم میخواست بگه دلم برای جفتتون تنگ شده.
به هر حال باز دلم نیومد و به شوهرم گفتم بریم دیدنش چون مادرشینا هم ازش دورن دلم سوخت
با این که اتفاق خاصی نیفتاده بود و حالش خوب بود رفتیم ملاقاتش با دست پر در حالی که خدا شاهده شوهرم اصلا یادش نبود که بریم پیشش ولی من پیشنهادش و دادم
اما الان چند روزه از پله های خونه مادر شوهرم افتادم پام اسیب دید و سه روزی دکتر گفت راه نرو اصلا
وقتی این اتفاق افتاد خواهر شوهرم اون جا بود و ابراز ناراحتی کرد ولی از وقتی اومدم با اون حال شوهرم کولم کرد تا ببره بیمارستان عکس بندازن
خواهر شوهرم یه پیام نداده حالم و بپرسه
من توقع ندارم بیاد دیدنم ولی کاش یه زنگ میزد یه پیام میداد
از این میسوزم که من برای یه افت فشار ساده ی اون رفتم خونشون تازه وفتی هم خونشون بودیم میگفت خیلی دلم داداش و میخواست ببخشید سرتون و درد اوردم