یه کم طولانی میشه ولی خوب اگه بخوام طوری بگم که متوجه بشید چاره ای نیست. خواهش میکنم بخونین و با نظراتون کمکم کنید.من چهار ساله عروسی کردم.یه سالم عقد بودم و الان پسرم دو سالشه.وقتی شوهرم اومدن خواستگاریم گفت که قراره خونه داداشش بشینیم و تا هر وقتم بخوایم میتونیم اونجا بمونیم . یه جورایی خیالم از خونه راحت شد دیدم اخلاقش هم نسبتا خوبه و از طرفی هم از اقوام مادربزرگ مادریم بودن و شناخت نسبی داشتیم و من جواب مثبت دادم. خلاصه بعد یه سال که اونجا نشستیم داداشش خونشو فروخت به بهانه اینکه کوچیکه . یه زمین خرید و مشغول ساخت شد. منم همون موقع حامله بودم و درست موقعی که تازه زایمان کرده بودم باید خونه رو تخلیه میکردیم. حالا دریغ از یه قرون پول ...منم طلا هامو همه رو داده بودم ماشین خریده بود شوهرم. داداشش هم اصلا از ما نپرسید که کجا میخواید برید یا میخواید با صاحب خونه صحبت کنم بشینید کرایه بدید...اصن هیچی . ما از مادر شوهرم شنیدیم خونه رو فروخته. خلاصه مادرم به شوهرم گفت خونه مادرم اینا ینی مامان بزرگ من طبقه پایین خالیه. امکانات زیادی نداره مثلا کابینت فلز داره و شیر آب هاش قدیمی بود آبگرمکن نداشت که خودمون خریدیم. شیر آب هاشو جدید کردیم... خلاصه جور شد اومدیم اینجا بدون پول پیش ولی اجاره میدادیم. حالا دو ساله اینجاییم و قرار دادمون تموم شده دایی و خاله هامم افتادن به جون هم میخوان بفروشن میگن خونه وارثیه ولی مادربزرگم راضی نیست. مامانمم هی نق میزنه به جونم که تاعید بشینید بعدش برید و اینا به خاطر تو دارن به من فشار میارن و فلان... منم هی میگم باشه ...دوباره انگار یادش میوفته شروع میکنه که آره تو عرضه نداشتی شوهر خوب انتخاب کنی شوهرت گفت خونه داریم ولی نداشت و فلان... یه جوری میگه انگار من باهاش دوست بودم و خودم پیداش کردم
والا منم همین رو گفتم گفتم باشه وام میگیریم بعد عید میریم دوباره بحث رو کش داد و آخرشم میگه بچش رو ب ...
دیگه بی منطق حرف میزنه مادرت مگه زندگی مسخره بازیه... ببین اگه شوهرتو و زندگیتو دوس داری فاصلتو یکم با مادرت بیشتر کن اجازه اظهار نظر نده بهش چون هی با حرفاش زجر میکشی و مغزتو شست و شو میده
گلم ۵سال از مزدوری ت گذشته خودت برا خونه وزندگی وماشین و بچه ت تصمیم بگیر چرا اجازه دخالت میدی
نمیدونم از پس زبون مامانم بر نمیام. من اصلا نفهمیدم کی پیشنهاد این خونه رو داد به شوهرم خودشون دوتایی بریدن و دوختن. حالا به این جور جاها که رسیده منو آدم حساب کرده...بعد اصلا بحث رو به کجا کشیده میگه بچشو بنداز جلوش و بیا ...مگه موزه مگه بچه ی من نیست؟ خدای ما هم بزرگه بچمو ول کنم بیام درست میشه؟