اقا من مادر شوهرم خيلي مصيبته هربلايي كه به ذهن كسي خطور هم نكنه اين بشر سرمن پياده كرده
من بيست روزه كه بچه دار شدم هفته ي پيش برادر شوهرم مهاجرت كرد
حالا مادر شوهرم كلا بچه رو چسبوندع به خودش ول هم نميكنه در حد يكي دوساعت بده شايد من بازي كنم باهاش همين پيش خودش ميخوابونه شير خشك ميده من التماس ميكنم اقاجان نده بذار تلاش كنم سينه ام رو بگيره انگار نه انگار خودجوش ميره براش خريد مهموني ميده كلا من درنقش شلغمم بچه رو خودش ميشوره پوشك ميكنه الان بچه يه دقيقه هم كنار من واينميسته موندم دستش