اول خودم بگم
یکیش این بود ک دخترم تازه زبون باز کرده بود تو اناقش بازی میکرد منم تو اشپزخونه بودم یهو اومد پیشم با هیجان و ذوق و خجالت مامانیییی آقا تو اتاقم هست بیا ببین منو میگی از ترس میترسیدم برم تو اتاق ژستش دقیقا طوری بود ک وقتی ب مردی رو میبینه خودشو لوس میکنه رفتم تو اناقش میگف نیس سمت پنجره رو نشون میداد😰😰😰