مستاجر مامان منم خیانت میکرد طفلی مرده دوجا میرفت سرکار بدون جمعه بدون تعطیلی فقط بتونه خرجشونو برسونه زنه مرد میورد خونه اونم پیش دختر۱۰ساله و پسر ۶ساله ش
هربارم آدمای متفاوت مامانم دیگه نتونست تحمل کنه مرده که خونه بود رفت دم درشون گفت این کیه اونم گفت پسرخاله م گفت آدم پیش پسرخاله اینجوری لختی میگرده گفت خالی کنید برید
بعدم به شوهرش یه اشاره داد مرده داشت گریه میکرد جمع کردن رفتن خونه بابای پسره بچه هارو ازش گرفت طلاق داد رفت از دهات زن گرفت