من احمق از روزی که عقد شوهرم شدم مثه این خنگا رفتم تو آشپزخونه ظرف شستم البته فقط ظرف شستم کار دیگه ای نمیکنم خواهر شوهرمم بچش کوچیک بود خودشو مشغول غذا دادن به بچش میکرد حتی نمیگفت صبر کن به بچم غذا بدم بعد باهم میشوریم مادرشوهرمم از ده بار شاید یکبار بگه دستت درد نکنه موقع سفره پهن کردنم اصلا کمک نمیکنه میره تو گوشیش یا خودشو سرگرم بچه میکنه و منم لجم میگیره همین زرنگ بازیاش باعث میشه که دیگه نخوام حتی ببینمش