2777
2789
عنوان

طلاق باوجود عشق...

| مشاهده متن کامل بحث + 4377 بازدید | 225 پست
سر همینا دارم دق میکنم تیکه کلاماش شوخیاش خوراکی خریدناش بابایی گفتناش وقتایی ک اس میداد جوجه دارم م ...

من دوماه خونه بابام بودم هرچی میخوردم کوفتم میشد از این ور شوهرم پیام میداد تو تایم ک چی میکردیم یادم می اورد  

آدم دیونه میشه 

تقدیر به خودتون واگذار میکنم...اما یه حرفی هست...مولانا میگه که؟شما پشت سرمن حرف می‌زنید..غیبت میکنید ..ونمیتونید حرفاتون رو به خودم بگید از عاجزی مثل من می ترسید ...اما ازخدا نمی‌ترسید .هر کسی ک از خدا نمیترسه من به خدا میسپارم....

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

اخی

تقدیر به خودتون واگذار میکنم...اما یه حرفی هست...مولانا میگه که؟شما پشت سرمن حرف می‌زنید..غیبت میکنید ..ونمیتونید حرفاتون رو به خودم بگید از عاجزی مثل من می ترسید ...اما ازخدا نمی‌ترسید .هر کسی ک از خدا نمیترسه من به خدا میسپارم....
من دوماه خونه بابام بودم هرچی میخوردم کوفتم میشد از این ور شوهرم پیام میداد تو تایم ک چی میکردیم یاد ...

خیلی زور زد ک جدا نشیم ولی شدیم 

خیلیم عاشق زندگیمون بود وقتی میومد از سرکار میگفت بابایی بیا بغلم ببینمت از صبح ندیدمت 

سعی کنید از اون محله دور شید بهتره برات تا هر روز ببنیش

بابای من تکون نمیخوره ازاینجا خیلی بهش گفتم اصلا نمیدونم چ حکمتیه حتی با پسریم ک الان دوستم جای دیگ آشنا شدیم باز فهمیدم اینم بچه محله

خیلی زور زد ک جدا نشیم ولی شدیم  خیلیم عاشق زندگیمون بود وقتی میومد از سرکار میگفت بابایی بیا ...

وای اره شوهر منم دقیقا میگفت انق دلم تنگ شده زنگبزنم بگم عشقم شام واسم قورمه سبزی درست میکنی توام کلی غر بزنی ولی شب بیام با عشق بخورم 

یه گوشه دنج تو خونه داشتیم میرفتیم اونجا چای میخوریم 

رفته بودیم مشاوره هیچی نمیگف 

فق میگفت الان ک ت  این حال روزم میگم چ زندگی آرومی داشتم 

تقدیر به خودتون واگذار میکنم...اما یه حرفی هست...مولانا میگه که؟شما پشت سرمن حرف می‌زنید..غیبت میکنید ..ونمیتونید حرفاتون رو به خودم بگید از عاجزی مثل من می ترسید ...اما ازخدا نمی‌ترسید .هر کسی ک از خدا نمیترسه من به خدا میسپارم....
زندگی رو اون خراب کرد آخه انقدر مغرور بود محضرم خودش نیومد اونکه پسره چرا نباید ی لبخند حداقل بزنه؟ی ...

عزیزم محضر نیومده شاید دلشو نداشته مردها خیلی غرور دارن 

امیدوارم هرچی به صلاحته برات رقم بخوره فداتشم

🧿رَبِّ لا تَذَرْني فَرْداً وَ اَنْتَ خَيْرُالْوارثين🧿
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792