دوران نامزدی همسرم میگفت مامانمو دوست ندارم و تو رو از خواهرام بیشتر دوست دارم. مامانش هم میگفت این ازدواج کنه بره من گیاه خوار شم! کلا قبل ازدواج باهام درد و دل میکرد و خیلی دوستم داشت.مادر و خواهرش منو دیدن و خواستگاری کردن.مامانش میگفت این نگو هستش و نمیزاره باهاش صمیمی بشم.خواهراش هم میگفتن ما داداشمون رو دیگه دادیمش به تو.همه چی خوب بود ولی بلافاصله بعد از عقد همسرم شروع کرد به ایجاد حس حسادت در من. مثلا خوندن آهنگ چشم رنگی برای من که چشم مشکی بودم(خواهراش چشم رنگی بودن) یا مکالمه غیرطبیعی با خواهراش که بعدا فهمیدم از عمد برای ایجاد حس حسادت در من بوده
(مثلا تلفنی با خواهرش اینجوری بود: سلاااااام عشقم چطورررری جییییگگگگرممم چه خبرا خانومم ای جاااانم ای جانم...)
و من فقط تعجب میکردم انگار با دوست دخترش حرف میزد حالت لاس زدن اما حسودی نمیکردم. مدتی اینجوری بود و من فقط ته دلی ناراحت میشدم و چیزی نگفتم. یه روز بهم گفت تو چرا حسودی نمیکنی!
گفتم وا چرا و به چی حسودی کنم؟؟
همسرم بعد ازدواج دیگه باهام دردو دل نمیکرد و دیگه همش به خواهراش عشق میداد و با اونا منو حساس میکرد و همگام با شوهرم حسادت خانوادش هم نسبت به من شروع شد و همش میترسیدن نکنه من داداششون رو ازشون بگیرم😐(شروع جنگ مالکیت)
بعد یک سال همسرم اقرار کرد که سم پاشی کرده و نزاشته من و خانوادش باهم صمیمی بشیم چون ترسیده ما یکی بشیم علـــــیه اون!!!! و حتی خوشحال نبوده که خانواده هامون خیلی سریع با هم خوب و صمیمی شده بودن...
خلاصه بعد از یک سال رفتار سمی موفق شد در من حس حسادت ایجاد کنه و من خواهرشو هووی خودم میدیدم. در کنارش با چشم چرونی در بیرون منزل و همچنین محو شدن به دخترای داخل کلیپ آهنگ ها منو حساس تر هم کرد.همسرم باهام از بعد ازدواج صمیمی نمیشد و میگفت تو زندگی خودتو کن من زندگی خودمو...
بعد از همه این ها ازم خواست با خانوادش صمیمی بشم😐😐😐😐
ولی من دیگه نمیتونستم صمیمی بشم چون نگاه من به خانوادش دیگه منفی شده بود. خانوادش هم رفت و آمد افراطی در حد قاطی شدن باهم میخواستن که من نمیتونستم. حسادت اونا هم بیش از حد شده بود و همش سعی میکردن با من رقابت کنن. سر رفت و آمد هم به من فشار میاوردن. همسر منم دیگه گیر داده بود که باید باهاشون صمیمی بشی وگرنه زندگیمون تموم میشه...
یعنی دیوانه شدم از دستشون. آخرم خواهرش گفت جهیزیتو بردار ببر ما دیگه این زندگی رو نمیخوایم.و شوهر منم پشت اونا رفت و گفت دوست دارم طلاق بدی بری...
الانم در حال جدایی هستم😔
زندگیمو خودش و خانوادش خراب کردن و تنها ایرادی که از من میگرفتن این بود که با ما ارتباط نمیگیره🫠💔