یکسره بمن میکفت دماغت کجه .نمیذاشت لباسای رنگ خیلی روشن یا شاد مثلن سرخابی و قرمز بپوشم اجازه نداشتم موهام رنگو مش کنم بقدری اعتمادبنفسم رو صفر کرده بود که از عکس گرفتن فراری بودم دوتا خاهرشوهر داشتم ک توی خونه بودن اونها پشت هم ازدواج کردن .اخلاق شوهرم کمی بهتر شده بود ولی من به خودم نمیرسیدم چون فکر میکردم خب من که زشتم چ فایده داره اگه لباس خوشگل بپوشم منکه زشتم و دماغم کجه چرا مو رنگ کنم اگه بکنم صد درصد بدتر میشم هیچکاررر نمیکردم اختلافاتمون ادامه داشت و فهمیدم بچه دار نمیشیم دکتر گفت فقط اسپرم اهدایی . شوهرم مشکل داشت . اخلاقش بهتر شد . پول میداد ولی دعوا داشتیم .. پدرم برام وکیل گرفت خیلی طول کشید طلاق گرفتم شوهرم برگشت کفت فکر کردی کی میاد تورو بگیره دیگه هیشکی سراغ تو نمیاد .دوماه بعد طلاقم پسرعموی شوهرم ک پسر بود ازم خاستگاری کرد میخاستم از لج شوهر سابقم قبول کنم پدرم قسمم داد ک نکن. گفت اینهمه سختی کشیدی دیگه تمومش کن . خیلی برام خاستگار میومد خیلی ولی پدرم گفت ازدواج نکن ک خیالم راحت باشه بهم خونه و مغازه داد بنامم زد .
الان این تاپیکو ایجاد کردم هدفم این بود بگم اعتمادبنفس داشتع باشید وقتی از ظاهرتون ایراد میگیرند شما صدبرابر بیشتر ایراد بگیرید
شما خیلیاتون شاید جای دختر نداشته من باشید من سی خورده ای سالمع ..ولی من زود ازدواج کرده بودم اسگل بودم کسی هم نبود بهم بگه خودتو دوس داشته باش ... اگر شوهرم ایراد میگرفت تا هفته ها افسردگی میگرف تم شاید باور نکنید ولی من چپ دستم بخاطر همین نمیتونستم خوب چاقو دستم بگیرم هندوانه و طالبی قاچ کنم شوهرم میگفت چرا این کار ساده رو نمی تونی !!! منم اسگل بودم بلد نبودم جواب بدم خب من چپ دستم این چیز طبیعیه کار با قیچی و چاقو برام سخته
غصه میخوردم کع چرا بلد نیستم
بچه ها خاهرا شما مث من نباشید من خیلی ترسو و لال بودم . خیلی