2777
2789
عنوان

خواب وحشتناک من

115 بازدید | 15 پست

اول بگم که چون یکم طولانیه و معمولا حوصله خوندن متنای طولانی رو ندارین تو چن تا پست مینویسم


دو شب پیش خواب دیدم رفتم خونه پدرم. منو پدرم تو عالم واقعیت باهم قهریم. تو خواب خونشون بودم که سر یه جریانی عروسمون از دست بابام ناراحت شده بود

 ما هم دور بابامو گرفته بودیم و بهش میگفتیم این چه رفتاری بود باهاش کردی و ازین حرفا

یهو بابام گفت ب تو چه اصلا کی گفت تو بیای خونمون اصلا؟؟؟

منم عصبی شدم پا شدم گفتم دیگه برا مراسم مردنتم پامو تو خونت نمیزارم اینو گفتمو با عصبانیت زدم بیرون

لایک

برای دختری که لباس عروسشو نپوشید خط چشم یاد نگرفت خواننده نشد چشمش و از دست داد      برای پسری که گیاهشو کاشت و بزرگ شدنشو ندید  پسری که کسیو نداشت و کل ایران و داشت     برای پدری که لباس پسرشو سر مزارش پوشید(: 

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

حیاط خونشون بزرگه و دروازه دارن. وقتی رسیدم ب دروازه زدم بیرون و دروازه رو خواستم محکم ببندم هرچی تلاش میکردم بسته نمیشد. از دور یه زن چادری رو میدیدم ولی فک نمیکردم سمت من داره میاد. همش تلاش میکردم او دره رو ببندم...

سلااااممممم خانوما 

بگو عزیزم انشاالله هرچه زودتر مشکلت با بابات حل شه

باز باران با ترانه   با گوهر های فراوان.  می خورد بر بام خانه  یادم آرد روز باران  گردش یک روز دیرین   خوب و شیرین   توی جنگل های گیلان   کودکی ده ساله بودم   نرم و نازک   چست و چابک   با دو پای کودکانه   می دویدم همچو آهو   می پریدم از سر جو   دور میگشتم ز خانه   می شنیدم از پرنده   از لب باد وزنده   داستان های نهانی   راز های زندگانی   برق چون شمشیر بران   پاره میکرد ابر ها را   تندر دیوانه غران   مشت میزد ابر ها را   جنگل از باد گریزان   چرخ ها میزد چو دریا   دانه های گرد باران   پهن میگشتند هرجا   بس گوارا بود باران   به چه زیبا بود باران   می شنیدم اندر این گوهر فشانی   رازهای جاودانی   بشنو از من کودک من   پیش چشم مرد فردا   زندگانی خواه تیره خواه روشن   هست زیبا   هست زیبا   هست زیبا

وای معلومه از این خوابای اعصاب خورد کنی بوده

که بیدار میشی مغزت خسته است

از اونایی که تاپیک میزنن و نظر مخالف خودشونو قبول ندارن انقدر بدم میاد😒یا اونا که نظر مخالفتو بشنون جنگ راه میندازن تو کامنتا

لایککککک کنننننییییییننننننننن

برای دختری که لباس عروسشو نپوشید خط چشم یاد نگرفت خواننده نشد چشمش و از دست داد      برای پسری که گیاهشو کاشت و بزرگ شدنشو ندید  پسری که کسیو نداشت و کل ایران و داشت     برای پدری که لباس پسرشو سر مزارش پوشید(: 

دره بسته نمیشد هی میکوبیدمش هی بسته نمیشد. هوا یه جوری بود حالت تاریک و روشن و غبار آلود بود. همینجور که در تلاش بودم درو ببندم احساس کردم زنه داره میاد سمت من یه لحظه ترسیدم. برگشتم سمتش همین که برگشتم دیدم دو تا زن دیگه با قیافه های سیاه و وحشتناک کپی خودش از دو طرف دیگه دارن میان سمتم. اونجا یک آن فهمیدم من مردمممم. گفتم شاید خوابه هرچی سعی کردم بیدار نمیشد. گفتم دیدی این بار خواب نبود وای دیگه مردم دیگه وقتم تموم شد. مردمو جبران نکردم گناهامو. که یهو از خواب پریدم. 

تو کل عمرم این همه از بیدار شدنم خوشحال نشده بودم

از اون روز همش اون خواب جلو چشممه. همش دارم ب گناهام و اینکه جبران کنم و مواظب کارام باشم فک میکنم. انقدر خوابم واقعی بود حس کردم خدا خواسته بهم فدصت بده برا جبران

تو ک خوبی اسی من چند وقت پیش خواب دیدم طبقه بالای خونمون داشتن کله پاچه ی ادم میپختن بعد یکی تو سالنمون وایساده بود هی میومدن گوشتاشو می کندن میریختن تو کله پاچه  

باز باران با ترانه   با گوهر های فراوان.  می خورد بر بام خانه  یادم آرد روز باران  گردش یک روز دیرین   خوب و شیرین   توی جنگل های گیلان   کودکی ده ساله بودم   نرم و نازک   چست و چابک   با دو پای کودکانه   می دویدم همچو آهو   می پریدم از سر جو   دور میگشتم ز خانه   می شنیدم از پرنده   از لب باد وزنده   داستان های نهانی   راز های زندگانی   برق چون شمشیر بران   پاره میکرد ابر ها را   تندر دیوانه غران   مشت میزد ابر ها را   جنگل از باد گریزان   چرخ ها میزد چو دریا   دانه های گرد باران   پهن میگشتند هرجا   بس گوارا بود باران   به چه زیبا بود باران   می شنیدم اندر این گوهر فشانی   رازهای جاودانی   بشنو از من کودک من   پیش چشم مرد فردا   زندگانی خواه تیره خواه روشن   هست زیبا   هست زیبا   هست زیبا

عزیزم با پدرت آشتی کن ،من نمیدونم سر چی قهرین،فقط میدونم گاهی اجل مهلت نمیده

من خواهرم با مامانم قهر بود بهش گفتم آشتی کن گفت بذار چند روز دیکه یه کم عصبانیتم کم شه،ولی مامانم فردا صبحش دیگه از خواب پا نشد😭خواهرم تا ابددددد حالش خوب نمیشه

ایمان دارم در تاریکترین روزهای من نوری نمایان میشود و به ناگاه خدا از راه میرسد
عزیزم با پدرت آشتی کن ،من نمیدونم سر چی قهرین،فقط میدونم گاهی اجل مهلت نمیده من خواهرم با مامانم قه ...

کلا با خونواده پدریم رابطمونو قط کردیم. رفتارشون حرفاشون مدام باعث دعوا تو خونمون بود. از وقتی قط کردیم آرومیم

عزیزم شاید خدا خواسته هشداری بهت بده ب نظرم یرو با پدرت اشتی کن هیچ چیز توی دنیا ارزش قهر با پدر و مادر رو نداره  

باز باران با ترانه   با گوهر های فراوان.  می خورد بر بام خانه  یادم آرد روز باران  گردش یک روز دیرین   خوب و شیرین   توی جنگل های گیلان   کودکی ده ساله بودم   نرم و نازک   چست و چابک   با دو پای کودکانه   می دویدم همچو آهو   می پریدم از سر جو   دور میگشتم ز خانه   می شنیدم از پرنده   از لب باد وزنده   داستان های نهانی   راز های زندگانی   برق چون شمشیر بران   پاره میکرد ابر ها را   تندر دیوانه غران   مشت میزد ابر ها را   جنگل از باد گریزان   چرخ ها میزد چو دریا   دانه های گرد باران   پهن میگشتند هرجا   بس گوارا بود باران   به چه زیبا بود باران   می شنیدم اندر این گوهر فشانی   رازهای جاودانی   بشنو از من کودک من   پیش چشم مرد فردا   زندگانی خواه تیره خواه روشن   هست زیبا   هست زیبا   هست زیبا
تو ک خوبی اسی من چند وقت پیش خواب دیدم طبقه بالای خونمون داشتن کله پاچه ی ادم میپختن بعد یکی تو سالن ...

وای چه ترسناک

ولی خواب من نه که باهاش مرگو لمس کردم خیلی منو ب خودم آورد

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز