امروز بامادرشوهرم رفتیم عبدل اباد پارچه بخریم مادرشوهرم گفت شما منظورش منو بچم همینجا وایسین من میرم کش باف بخرم میام زودی
عاقا مادرشوهرم بماند ک نیم ساعت مارو کاشت پسرم هی غر میزد توهمین حال یکهو یه مرد داشت بازن وبچش رد میشد یدفعه مرده برگشت سیلی ب توگوش بچه زد صداش کل اون خیابونو گرفت دقیقا بغل گوش منو بچم زدش شاید یه وجب فاصله داشتیم حالا بگو بچه چند سالش بود بخدا شک ندارم دوسالشم نشده بود وحشی روانی جالب مادره اصلا این بچه رو نازش نکردپسرم ازترسش تو بغل من بود چسبید ب من دیگم غرنزد