نمیدونم چ دردیه اما برای دیروز امروز نیست ...
من یه دختر کاملا شوخ وشاد و خلاصه پایه ای بودم
و اینا و خلاصه با کلی اکیپ شاد و شیطون و درس خون و البته همیشه حق بگیر (میشه گفت هیچ وقت ساکت نبودم همیشه یه حرف برای گفتن داشتم و همین طور توان متقاعد کردن دیگران در حد مرگ...
انقدر سر زبون داشتم ک دوستام به دیگران ک منو بیشتر تحویل میگرفتن میگفتن مگه خونش از ما روشن تره...(به شوخی البته:))
اما گذشت یکی دوسال
الان دانشگاه میرم و طوری ایجاب میکنه برام که باید آدم خیلی اجتماعی باشم ...
اما به شدت از سر و کله زدن با آدم های اطرافم زده شدم تا یکی میگه بالای چشمت ابروهه عصبی میشم ...میخوام فکشو بیارم پایین
از صدای خنده اطرافیانم عصبی میشم..
از طرز نگاهشون...
بی حوصلم هیچ حسی نسبت ب هیچ چیز و آدمی ندارم (شاید باورتون نشه ولی بعد از مصاحبت با اطرافیانم سر درد میگیرم ؛
حالم بد میشه
میخوام از جمع فرار کنم
حس میکنم بین همسنام غریبم
حس ترهم و طرد شدگی دارم
دوست دارم از آدمای اطرافم فاصله بگیرم
حس میکنم همه چیز به شدت فیک و ادا شده
از قضاوت ، مسخره شدن،تهمت میترسم
خخخخ از طرز نگاه آدما و
اصن تو جمع راحت نیستم
و...دوست دارم برم یه جا که مجبور نشم کسی و ببینم یا با کسی حرف بزنم
مدام رفتارم و با آدما تجزیه تحلیل میکنم
میگم کجای کارم اشتباهه ک مورد قضاوت و تهمت قرار میگیرم؟!
)ناگفته نماند که یک سال قبل تجربیات تلخی از رابطم با اطرافیانم داشتم)
خلاصه مرموز و ناشناس خواهم ماند...