ظهری باهم اومدیم خونه مادرش، بعد ناهار اون رفت کارواش و بعدش با دوستاش رفت بیرون، منم خونه مادرشوهرم، کسی هم تحویلم نمیگیره، به زور باهام حرف میزنن، حالم بد شده خواهرشوهرم، که اینقد خودشو میگیره دوست ندارم تو جمعشون باشم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.