2777
2789

منو مادرم هرشب میریم پرستاری خونه یه پیرزنی خیلی زن خوبیه 

امروز مهمون داشت نزدیک ۲۰ نفر بهمون گفت یکم دورتر بیاین هروقت مهمون هام رفتن خبرتون میکنم بیایین ماهم خونه خواهرم بودیم نیم ساعت پیش اومدیم رفتیم پیش پیرزنه مادرم گفت رفتن بریم پیشش   خلاصه قبلش بهش گفت ک پول آرژانسم بده اونم گفت چشم من ب خیال اینکه مهموناش نیستن رفتم درحیاطو ک باز کرد میبینم چقدر کفش هست دیگ رفتم داخل اینا مادرم اشاره دادم گفتم بریم مهموناش معذبن بیشتر خانوم بودن مادرم هی خودشیرینی میکرد رفت کمکشون محل من نمیزاشت جوگیرشده بود منم اعصابم خورد شد از خونه زدم بیرون مادرم زنگ بهم هزارتا فوحش داد گفت ناراحت شدن ک تو رفتی اینا لباسام مناسب نبودن اعصابم خورد بودددد الانم مادرم اومد داره میره رو اعصابم راحت نبودم بابا هرکسی هم جای من بود همینکارو میکرد دورهمی خانوادگی بود مادرم اصلا براش مهم نبود ب این چیزا توجه نمیکنه ک من راحتم یانه الانم پاشد رفت کمکشون 



ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792