اون از اتفاقای زندگیم اون از اتفاق صبح اینم از شبم خدا بخیر کنه فردامو شوهرم قفل گوشیشو همش عوض میکنه که من مرک ش ایندفعه فهمیدم رمزش چیه ولی بهش نگفتم هر سری اذیتش میکردم میگفتم بلدم اونم حرص میخورد ایندفعه نگففتم نیم ساعت پیش رفتم. تو گوشیش پیاما دیدم من 😞مگه من چمه هم قشنگم هم دلسوزم خرج نمیذارم رو دستش مهربونم باهاش دوستش دارم هیکلمم نمیگم خیلی خوبه ولی بد هم نیست مثلا یکی از پیامای اون طرف نوشته(عشقم... بیا داخل بغلم تا بچه ها خوابن)