دوستان با صداقت دارم اینجا تایپ میکنم بدون اینکه یه طرفه به قاضی برم..با همسرم یکسال و نیم دوست بودم و از همه نظر از من پایین تره..خانوادش اصلا سارگاری با من نداشتن و هیچ کاری اصلا برای من و پسرشون نکردن..پسرشون یه وانت قسطی داشت و ۳ میلیون پول سال ۹۵ عقد شدیم..بگذره که کلی باعث پیشرفتش شدم و ۲ سال هم باردار نمیشدم چون واریکوسل داشت و الان یه پسره یکساله دارم...اصلا مادرش راضی نمیشد من خونشون برم..خودشون هم بغیر پدرش که گاهی سر میزد دزدکی بهمون خونه ی ما نمیومدن..تو بارداری هم حتی راهم نمیدادن خونشون...دختر و پسر دارن تو خونه همیشه به من و شوهرم بی احترامی میکردن و تلفنی فش میدادن...از همهی اینها بگذریم..روز زایمانم حتی یه تماس با من تو ببمارستان نگرفتن...ولی بعد اینکه اومدم خونه هرروز مادرشوهرم مزاحم استراحتم بود..آخرش با اعتراض من به تعادل رسوند..ماهی ۲ الی ۳ بار میومدن و من هم با بچه ماهی بکبار میرفتم...تا اینکه سه ماه پیش دوباره سر یه داستانی به من تلفنی دخترشون گفت خیابونی..دو سه ماهی نه اونها اومدن نه من رفتم...پدرشوهرم عمل کرد شوهرم داشت میرفت عیادتش پسرمم برد و من گفتم بزار ببره...بعداون هی درخواست میکنن بچرو بیار ابنجا...اولبن نوشونه ..بغیر من هم عروس و داماد ندارن..اوایلش با همسرم بحثم میشد چرا درخواست میکنن اونم جوابمو میداد میگفت چرا خانواده تو میبینن...متم میگفتم جایی که مادر بچرو نخواستن و بی احترامی کردن بچرو نبر و این حرفا...با مشاوره صحبت کردم و با چند نفره دیگه گفتن یک هفته ده روز یکبار در حد دوساعت با پدرش بفرست بره
خب
خب
منم خداییش همبنکارو میکنم یک هفته ۱۰ روز میفرستم...ولی بازم مادرشوهرم بعد دوروز زنگ میرنه میگه بیار...حالم خیلی بد میشه..اصلا پذیرششو ندارم...البته شوهرم میپیچونتشون با آرامش و جمعه به جمعه میبره....اصلا نمیدونم چکار کنم...یکبار هم با آرامش به مادرشوهرم گفتم که اصولا عروسها با خودشون بچرو میبرن میارن
.ولی من به خاطر پدر بزرگ مادربزرگش میفرستم بعدها بچه نگه چرا نزاشتی ببینمشون یا شوهرم ناراحت بشه
خوبببب
تنها نفرست همون دوساعت خودتم برو مثل برج زهر مار بشین با هیچ کسم حرف نزن بیا خونه
سخت نگیر تو نمیتونی بخاطر شرایط خودت اون بجرو از مادربزرگ پدربزرگش دور کنی منم تقریبا شزایط شمارو دارم ولی سعی میکنم برخلاف خاست خودن بااین موضوع کنار بیام سعی کن اون تاینی ک بجت نیست بیشتر برای خودت وقت بزاری و کارایی انجام بدی ک وقتی بجه هست وقت نمیکنی بشوهرتم بگو فلان ساعت بیارس
خب چرا نمیزاری بره
خب
به خانواده شوهرتم نفهمون ک از این موضوع ناراضی هستی ک بچه بدون مادرش میره اونجا تقطه ضعف نده دستشون
دقیقا رفتار خانواده شوهرم با من همینطوره
اما بچه رو تنها نمیفرستم یا اصلا نمیرم یا خودم هم همراهشون میرم هرچند دل خوشی ازشون ندارم
عزیزم متاسفانه چون فعلا داماد و عروس دیگه ندارن روی شما حساسن ان شاءالله که بچه هاشون ازدواج کنن با اونام سرگرم میشن
عیب نداره شما که میگین هر جمعه شوهرتون بچه رو میبره و با شما همکاری میکنه ایرادی نداره ببره چون بچتونم پسر هست بهتره دخترا بیشتر توجه میکنن ولی از همین الان کم کم بچه رشد کرد و بزرگتر شد اینو براش جا بندازین حرف خونتونو جایی نزنه
نمیدونم..گاهی که وقت آرابشگاه و ترمیم ناخن و اینها دارم میدم میبره باباش که منم به کارم برسم...و اینکه اونا هر چقدر هم بد باشن پدرمادره همسرمم..سوهرم دوست داره ببره اونا ببینن...ولی نمیدونم...فقط یاد گرفتم با سیاست شوهرمو دستم بگیرم که بیشتر نبره..نمیدونم بازم چکار کنم اصلا
واقعیت اینه که اون بچه نصف مال توه نصف مال شوهرت ، شوهرت میتونه ببره بچه رو و نمیتونی مانع بشی ، سهمشه ، اندازه ی خودش بچه اش رو خونه ی پدرمادرش ببره
