حیفففف اون همه محبت و دووبرش گرفتن انگاری نه انگار اصلا یادش کوچکترین خوبی من هم نیس تا دیروز ظهر هزاربار قربون صدقش میرفتم و وربرش میگرفتم سر یه موصوع بحثمون شد دیشب تا نصف شب گریه میکردم و غصه میخوردم اصلا براش مهم نبود
اولش میشینم و فکر میکنم و میبینم که اشتباه زندگیمون از کجاست. بعد باهاش حرف میزنم و رک حرفهام رو بهش میگم، منطقی بود سعی میکنم رفتارهای مورد دار خودم رو اصلاح کنم و همسرم هم رفتارهای اشباهش رو اصلاح کنه. یه مدت باهم تلاش میکنیم، جواب نداد جدا میشم.