چندسال پیش ک هنرستان میرفتم پسرعموی دوستم از من خوشش اومده بود شمارم رو از دوستم گرفته بود دقیقا یادمه گوشی موبایل تازه خریده بودم نوکیا بود بهم پیام میداد زنگ میزد میگفت بخاطرت میرم دانشگاه افسری میخامت و از این جور حرفا من دوسش نداشتم بعد انگار دنبال سرگرمی بودم بهش نمیگفتم برو اونم مدام میگفت بخدا میام خاستگاریت خلاصه دانشگاه قبول شد رفت بنده خدا از هرفرصتی استفاده میکرد ک بهم زنگ بزنه دیر ب دیر من اما فک میکردم دختر شاه پریونم چون این عاشقم شده پس همه عاشقم میشن عقلم در این حد میکشید