چند روز پیش با همسرم حرف میزدیم گفت اره تو خونه خواهرم که رفته بودیم داشتی میرفتی طبقه پایین فالگوش واستاده بودی اینو بهم گفتن! و من خیلی سعی کردم قانعشون کنم که خانمم همچین ادمی نیست...
اینو که گفت واقعا ناراحت شدم اشکم دراومد هر چی گفتم کی گفته چون غیر از خواهرا و مامانش کسی اونجا نبود حرف رو عوض کرد گفت خودم دیدم ولی مطمئنم دروغ گفت
از اونروز هنوز بهش فکر میکنم و ناراحتم که چرا من باید اینکارو بکنم
حالا این مهمونی مال ۷ ماه پیش!
بعضیا سلاحشون همینع
من قبلا خیلی دلم میخواست همه رو قانع کنم...الان اگر درباره ام اشتباه هم بکنن میگم خوب کاری کردم
چون وجدان ندارن من سه ساله جداشدم چندروز پیش فهمیدم برادرشوهرم گفته که خانمش میگفته من واسش دعا میگرفتم زندگیشون از هم بپاشه جالبتر اینکه من از خانمش کوچکترم اما زودتر ازدواج کردم من چندتا خونه داشتم اون مستاجر بود من سریع باردار شده بودم ودوتا بچه داشتم من خودم‌ماشین داشتم کشوهرمم ماشین داشت من فوق دارم اون فک کنم‌تاراهنمایی اصلا چیری نداشت که من بخوام بهش فکرکنم‌چه برسه به دعا فقط وفقط وجدان ندارن اینجور ادما منم پیغام فرسادم که اول من اصلا اعتقاد ندارم دوم‌اگه دعا اینقد اثر داره دعا میگرفنم‌زندگی خودم‌حفط بشه ...اینم بگم‌اون نزدیگ مادرشوهربود ومن شاید سالی دویا سه میدمشون
