سلام خوبین.منکه بهم ریختم شدید
صبی از خاب پاشدم دیدم پدرشوهرم ۴بار زنگ زده ب من.از همچین آدم مغروری واقعا بعید بود.زنگ زدم ببینم چیکار داشته.نگویه شهر دیگه بنایی داره داره خونه میسازه.تابتونه هم سعی میکنه پول ب کارگر نده بقول خودش کارگر گرونه.دوس داره پسراش برن.حالا از بین همه شوهر من بیشترباز.میگه اره اینجا کارداریم واز نون پنیر خسته شدیم میخواستم بیای اینجا شام وناهار بپزی برامون پسرا میخوان بیان برا کار.حالا نگوقبلش ب شوهرم زنگ زده گفته بیا اون گفته نمیام زنم پابه ماهه نمیتونم تنهاش بزارم.اینم ب این بهونه میخواد منو بکشونه شوهرمم بره.اعصابم خورده شدیییید.خیلی بی درک وفهمه.میگم بهش ن بابا من دکتر گفته مسافرت نرم خطرناکه واسم.میگه ن توبیا چیزی شد گردن من.اون هفته قبلی بخدا دوشب رفتم خونه مامانم موندم شوهرم رفت.هرهفته ک نمیشه من بیست روز دیگه وقتمه.میگه اره حال وهواتم عوض میشه.حالا غیر شوهرم میخواد منم برم حمالیشون بشور بپز بساب.اوووف خدامنوگیر کیا انداخته.از بس از صب حرص خوردم بچم سفت کرده خودشو.از اول زندگیمون بخدا برا ما از پسرا دیگش کمتر مایه گذاشت و بیشترم ازمون کار خاست