از ۸ و نیم، ۹ صبح بیدارم و الان ساعت دوازدهست و من هنوز از جام تکون نخوردم.
انقدر کسل و بیحوصلهم که حد نداره.
هی میگن امروز خورشیدگرفتگیه و فلان
کو پس؟ هست اصلاً؟ دوست دارم ببینم.
چندتا جوش رو صورتمم زدم انقدر دستکاریش کردم زخم شده انگار صورتمو خر گاز گرفته.
هوس پیتزا کردم.
با یه بغل محکم و طولانی از طرف شخص مورد نظر که دوره ازم.
چای با کیکم میخوام.
اصن اَه