برای دفعه آخــــــر بیا کمـــی بــه عقب
به چشمهای صمیمی، لبان بی رژ لب
شروع قصه همین بود: پنجره وا شد
و بــی نهــــایت دیوار باقـــــی مطلب
به جستجوی تو رفتم دو سال در باران
و سوختـــم همـه عمر در تشنج و تب
خدا چه کرده به من که پس از دوسال هنوز
ولــــم نمی کند این عشق، عشق لامصّب!
بـــه جای آنکه بگویــــی بـرو خداحافظ
مرا ببوس صمیمانه عشق من: عقرب!
***
تمام هستی این شعر نعش روباهیست
کــــه در میان دلم گریه کرده از سر شب
سید مهدی موسوی