منی که مرگ تدریجی تنها برادرم تو بیمارستان را دیدم چرا باید الان هنوز چیزهای کوچیک عصبیم کنند،وقتی وجب به وجب بیمارستان راه میرفتم میگفتم هیچ چیز دیگه برام مهم نیست تودنیا بهترین نعمت سلامتی خودت و عزیزانته الان فراموش کردم ولی😔
یک هفته دیگه بچه دومم به دنیا میاد ولی من همش عصبی بودم الان بدتتتتر شدم.داغ برادرم روحم را زخمی کرده بی محبتی های خانواده شوهرم فرق گذاشتناشون عصبیم کرده
رفلاکس دختر ۵سالم افسردم کرده
اینکه می تونم از پس بچه دوم برمیام یانه مضطربم کرده.این که نه خواهری دارم نه برادری که حتی باهاش تلفنی حرف بزنم....
وهمه اینا از من یه ادم عصبی و پرخاشگر و زودرنج درست کرده
بخدا وقتی عصبی میشم و شروع میکنم از همه عالم بد میگم ناسزا میگم بعدش پشیمون میشم ازخدای خودم خجالت میکشم و می ترسم که نکنه خدا دوباره منو با عزیزانم امتحان کنه ولی بازم...😔احساس میکنم تموم اتفاقاتی که تو زندگیم افتاده من الانم را ساخته.من اینجوری نبودم خیلی شاد و سرزنده بودم.ولی بازم خودم را نسبت به یه سری مقایسه میکنم ومیگم من خیلی خیلی ناشکرم.خدایا منو ببخش😔